2777
2789
عنوان

دوستش دارم

71 بازدید | 8 پست

سلام بچه ها خوبین ؟ شبتون بخیر 


من داستانم طولانیه مرسی که همراهم هستین 


من امسال دانشگاه شیراز قبول شدم و از مشهد راهی شیراز شدم روز ثبت نام با مامانم رفتم دانشگاه اونجا یکی از پسرا رو دیدم ( بعدا فهمیدم اسمش امیره ) که با باباش برای ثبت نام اومده بود 


من اصلا بهش توجه نکردم اما مامانم حسابی امیر رو زیر نظر گرفت و بعد از انجام کارای ثبت نام ، مامانم بهم گفت این پسره خیلی پسر خوب و سالمیه 


از فرداش کلاسای ما شروع شد و ما رفتیم سر کلاس من تنها بودم امیرم تنها نشسته بود


من همش نگاه های امیر رو روی خودم حس میکردم ولی خودم بهش توجه نمیکردم بهش بی محلی میکردم ( ما دخترا جنس نگاه پسرا رو می شناسیم نگاه های امیر حس خوبی بهم میداد ) 


من همیشه حواسم بود ببینم اون طور که به من نگاه میکنه به بقیه دخترا هم نگاه میکنه یا نه اما امیر اصلا به بقیه دخترا توجه نمی‌کرد 


کم کم فهمیدم امیر خیلی پسر درسخونیه کم کم توجه همه ی استادا رو به خودش جلب کرد مخصوصا استاد ریاضی مون که به امیر لقب بامرام کلاس رو داده بود و خیلی دوستش داشت 


من اون قدر وایب خوبی از نگاه های امیر می گرفتم که اگه یه روز بهم بی توجهی میکرد و نگاهم نمی‌کرد عصبانی میشدم و ذهنم درگیر می‌شد 


تا اینکه یک روز من توی محوطه دانشگاه با دوستم روی صندلی نشسته بودم و امیر اومد کنارم واستاد و سرش تو گوشیش بود ( میخواست یه حرفی بهم بزنه ولی دو دل بود ) تا اینکه بهم گفت ببخشید آزمایشگاه آناتومی برگزار نمیشه ؟ منم گفتم نه برگزار نمیشه اونم تشکر کرد و رفت 


از فرداش توی دانشکده خبر پیچید که منو امیر باهم رل زدیم😂فقط به خاطر اینکه دو کلمه باهم راجب کلاسا صحبت کرده بودیم 


کلاس آزمایشگاه آناتومی که برگزار شد هممون روپوش تنمون کردیم 


امیر و رفیقش ( رضا ) هم همدیگه رو آقای دکتر صدا میزدن منم از مسخره بازی شون خندم گرفت 


رضا تا خنده منو دید به امیر گفت خاک تو سرت کنن دختره خندید


روز جشن معارفه یکی از پسرا که اسمش امیر حسین بود منو کشید کنار منم کنجکاو بودم ببینم چی میخواد بگه ( امیرم از دور حواسش بهم بود ) 


امیرحسین بهم پیشنهاد داد منم قبول نکردم و بهش گفتم تایپ من نیست ( در حینی که منو امیرحسین باهم حرف میزدیم امیر یه طوری که ضایع نباشه اومد طرف مون واستاد ببینه چی میگیم ) 


چند روز بعد من به امیر توی تلگرام پیام دادم و گفتم سلام خوبین ؟ ببخشید جزوه ریاضی تون کامله ؟


اونم گفت سلام شما ؟


منم خودمو معرفی کردم 


امیرم گفت آها ، خوبی شما ؟


آره کامله فقط مشکل اینجاس زیادی بد خطه 


بعدم واسم جزوه رو فرستاد منم ازش تشکر کردم 


فرداش دوباره امیر بهم پیام داد این دفعه اون از من جزوه میخواست😁


تا اینکه یک روز منو حنانه ( یکی از دوستام ) باهم توی آی تی نشسته بودیم که امیر و رضا هم اومدن منو حنانه داشتیم راجب امتحانات میان ترم صحبت میکردیم که امیر گفت پایه تقلب هستین ؟


ماهم گفتیم معلومه که آره 


امیرم گفت باشه پس موقع امتحان حواسم بهتون هست بهتون میرسونم 


روز امتحان میان ترم شیمی مون رسید منو حنانه داشتیم فکر می‌کردیم کجا بشینیم که امیر اومد به من گفت بیا پیش من بشین ( اون لحظه پشمای همه ی دانشجو ها فر خورد ) 


امیر منو کنار خودش نشوند و بهم تقلب رسوند و به لطفش من نمره ی خوبی گرفتم 


دیگه همه جای دانشکده منو امیر باهم بودیم همه مارو باهم میدیدن و فهمیده بودن یه خبرایی هست 


من به امیر توی اینستا ریکوئست دادم امیرم فالو کرد و منو توی کلوز فرند گذاشت 


استوری هامو لایک میکرد ریپلی میکرد 


من یک هم اتاقی دارم به اسم حدیث 


حدیث با یکی از پسرای دانشکده که اسمش سینا ست رفیقه 


سینا هم اتاقی امیره 


( امیدوارم روابط رو واضح گفته باشم😂) 


حدیث احساسات منو راجب امیر میدونست یه شب حدیث به سینا پیام داد و بهش گفت که من روی امیر کراشم 


سینا هم قرار شد با امیر صحبت کنه 


سینا و امیر باهم حرف زدن امیر گفتش که از من خوشش میاد واسم یه پلن هایی داره خودش میدونه باید چیکار کنه و نیازی به دخالت های سینا نیست 


از اون شب به بعد رابطه ی منو امیر خیلی صمیمی تر شد سینا همش سعی می‌کرد منو امیر رو بهم نزدیک کنه 


سینا گفت یه روز قرار بزاریم بریم کافه 


منو امیر و سینا و حنانه 


۴تایی رفتیم کافه 


توی کافی شاپ امیر صندلی رو برای من کشید و من نشستم ( مثلا می خواست جنتلمن بازی دربیاره )


بعد سینا و حنانه پیچوندن رفتن که منو امیر تنها باشیم 


امیر بعد از اینکه سینا و حنانه رفتن به من گفت ( اینا👇 همه از زبون امیره)


 من بعد از شنیدن حرفای سینا و حدیث می خواستم بیام باهات حرف بزنم ولی آمادگی شو نداشتم و همش می ترسیدم تو با خودت فکر کنی که توی آب نمکی لطفا هیچ وقت همچین فکری نکن

من دلم نمی خواد که باهم توی رابطه باشیم چون اگه الان بریم توی رابطه بعد از ۲ هفته کات میکنیم چون رابطه ای که با شناخت شروع نشه با شناخت تموم میشه من دلم نمی خواد از دستت بدم تو خیلی حیفی 


بعدم هنوز ترم اوله من می خوام باهات بیشتر آشنا شم 


از طرفی من معلوم نیست که بمونم یا برم هر لحظه ممکنه انصراف بدم از دانشگاه بعد این طوری جفت مون اذیت میشیم 


گفت بیا باهم رفیق صمیمی باشیم 


گفتم یعنی می خوای برام مثل سینا باشی ؟ 


گفت سینا چیته ؟ 


گفتم سینا داداشیمه


گفت نه من می خوام رفیق صمیمیت باشم میخوام نزدیکت باشم همیشه هواتو داشتم از توی سایه از الان به بعد میخوام بیشتر مواظبت باشم

منم گفتم باشه اوکیه ( ولی خیلی ناراحت بودم چون با تصور اینکه میخواد بهم پیشنهاد بده رفتم کافه ) 

امیرم فهمید ناراحتم گفت الان قهری ؟

گفتم نه 

گفت آشتی؟ 

گفتم آره 

گفت نظر خودت چیه ؟

گفتم من میگم هرچی تو بگی منکه به زور نمی تونم تو رو وارد رابطه کنم 

گفت من به جون مامانم قسم ازت خوشم میاد از همون لحظه ای که دیدمت رفتی تو چشمم 

منم بهش گفتم ببین امیر تو میخوای رفیق صمیمیم باشی می خوای بیشتر بهم نزدیک شی نگران حرف مردم نیستی ؟ همین الانم پشت سرمون حرفه 

گفت آره میدونم خودم درستش میکنم یه پلن هایی براش دارم هر وقت باهم صمیمی تر شدیم بهت میگم 

گفتم واسه بستن دهن مردم میتونی بگی رل داری

امیرم گفت چیی ؟ مگه من اسکلم برم با یکی دیگه رل بزنم وقتی تنها گزینه روی میزم تویی 

بعدم من گفتم باشه پس رفیق صمیمی میمونیم و باهم دست دادیم 

(وقتی دستشو تو دستم گرفتم خیلی یخ بودش ) 

بعدم رفتیم خوابگاه 

وقتی رسیدم خوابگاه سینا بهم زنگ زد و بهم گفت که یه چیزایی هست که لازمه من بدونم 

گفتم چی ؟

سینا بهم ابراز علاقه کرد و گفت حالا که تو و امیر میخواین فقط رفیق صمیمی باشین من تو رو واسه خودم میخوام 

سینا گفت امیر دوست دختر داره ( وقتی اینو گفت دنیا روی سرم خراب شد ) 

سینا گفت امیر دوست دختر داره و تمام این مدت هیچی نگفته تا اینکه ۲ روز قبل از اینکه بریم کافه سینا به امیر میگه منو دوست داره امیرم میگه خب پس اگه این جوریه منم دوست دختر دارم 

منم تماس سینا رو قطع کردم و به امیر زنگ زدم 

امیرم نه تایید کرد نه تکذیب 

فقط گفت کی بهت گفته ؟ سینا گفته ؟

منم گفتم آره 

امیرم گفت این جز همون مواردیه که می خواستم هر وقت صمیمی تر شدیم بهت بگم 

منم گوشیو قطع کردم 

فرداش دوستم حنانه با امیر که حرف زدن امیر گفت شاید گستاخی باشه اما غزل میتونه منتظر من بمونه ما شاید باهم رفتیم توی رابطه ولی این طوری فقط خودش اذیت میشه 

الان به نظر شما امیر واقعا دوست دختر داره یا به خاطر سینا این طوری کرد ؟

وای چیکار کنم

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

من میگم آدمی که دوست دختر داره چرا باید دست منو بگیره ببره کافه بهم بگه الان وقتش نیست هنوز همو نمی شناسیم و ....؟

من میگم آدمی که دوست دختر داره چرا باید جون مامانشو قسم بخوره بگه من ازت خوشم میاد و چشممو گرفتی ؟

امیر کلی فرصت داشته واسه این که بگه دوست دختر داره می تونسته همون بار اولی که سینا اسم منو آورده و بهش گفته این دختره هم مورد خوبیه بگه که من دوست دختر دارم 

توی کافه بجای مزخرف بافتن می تونسته بگه من دوست دختر دارم واسه همین نمی تونیم باهم باشیم 

تا میره خوابگاه یادش میفته که دوست دختر داره ؟؟

اصلا این هیچی چرا باید فرداش به رفیق من بگه غزل میتونه منتظر من بمونه ؟

عجبا😐اونجا که رفتی واقعا دانشگاس؟

من اینجا بس دلم تنگ است/ و هر سازی که میبینم بد آهنگ است/ بیا ره توشه برداریم/ قدم در راه بی برگشت بگذاریم/ ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟  

چون خوابم نمی‌بره خوندم داستان قشنگی بود فقط آخرش بد تموم شد😕🫤🫤

من اینجا بس دلم تنگ است/ و هر سازی که میبینم بد آهنگ است/ بیا ره توشه برداریم/ قدم در راه بی برگشت بگذاریم/ ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792