2777
2789

بابا نمیخواد قبلی رو بگی اعصابمونو خراب کردی دیگه.....

فقط 30 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

واسه تو دلیم دعا کنید❤ 《درخواست دوستی قبول نمیکنم》پست های منفی و غیر محترمانه رو جواب نمیدم💗

من بقیشو میگم تو اصل ماجرا رو بگو هیچی دیگه دوستان استارتر طلاق که گرفته این دختره که فامیلشه خیلی ک ...

یه کاری نکن سناریو از نصفه راه تغییر کنه😀

ازونجایی که درمورد هر موضوعی نظر نمیدم ؛ پس اگه نظرمو یه جا گفتم که مخالفش بودی لطفا ریپلای نکن نمیخوام متقاعدم کنی،چون نظرم طبق تجربه خودمه😊••••••• امروز دوم شهریور۱۴۰۲با خودم عهد میبیندم که بجز راهنمایی و مشاوره در حد درک و فهم خودم از موضوع بحث؛ در هیچ تاپیکی پست نگذارم و البته بجز موارد فان ؛؛ و هیچ‌وقت در تاپیک های تعریف از خانواده اعم از پدر،مادر،خواهر،برادر،همسر و فرزند شرکت نکنم ،چون هروقت شرکت کردم بعدش کلی انرژی منفی روانه زندگی خودم و اون افراد شد!!! •••••••••روابط دوستانه یا عاشقانه تو باید عامل کاهش استرست باشن نه بیشتر شدنش،باید منبعی برای آروم شدن تو، پیشرفت خوشحالی و آسون تر شدن مسیر زندگیت باشن، اونا باید باشن تا از زندگیت لذت بیشتری ببری و حالت خوب باشه کنارشون نه برعکسش،زندگی خودش به اندازه کافی سخت هست•••••••••

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

از ته دل ارزو کردم خدا لنگه ی شوهرسابق من قسمتش کنه ببینم خودش زن هست بسازه یانه 


خودش میتومه محبت کنه رامش کنه یانه


خلاصه که هفت هشت سال موندم خونه بابام ادامه تحصیل دادم از دیپلم به لیسانس 


چقدر طول کشید تا آثار اون زندگی دست از سر روح و روان من برداره 


حالا دوسه ماهه عقد کردم با یه مورد خوب دلخواه خودم که خداروشکر اینبار انتخاب خود پسربودم و خانواده فوق العاده مهربون و باشخصیتی هم داره


حدود دوسه هفته پیش سالگرد شوهر عمه ی جوونم بود ما باید با شوهرم میرفتیم شهرستان روستای ما 


مادرشوهرم گفت منم میام بخاطر بابام میخواست بیاد 


چندتا برادر شوار مجرد دارم یکیش خیلی خوش قیافه و خوش تیپه به چشم برادری و از نظر مالی هم خداروشکر نسبت به هم سناش ۵ تاسرگردن بالاتره خیلی خوبه 


۴ سال هم از دختردایی مامانم کوچیکتره البته اما درشت و قدبلنده اصلا معلوم نیست

این دختره هم میخواست خودشو بچپونه توخانواده شوهر من 


اونهمه زخم بهم زد و دلمو سوزوند و دلش خنک شده بود از حسادتی که نمییییدونم به چی حسودیش میشد 


حالا هم میخواس بیاد بابرادرشوهرم 


بیاد تهران که همیشه ارزوش بود 


بابهترین امکانات و خونه و ماشین و درامد هم زندگی کنه 


جاری من همبشه که دیکه هنیشه زندکیم سوراخ باشه از زندگی من حرف ببره روستا و بیاره 




این اگه بشه جاری من دیگه ارامشو حرومم میکنه من متنفرم چیزی از کمو زیاد زندگیم درز کنه بیرون 




این اگه بیاد ده تا هم میزاره روش کل روستارو پرمیکنه

خلاصه که این برادرشوهرم گفت من باماشین خودم مادرمو میارم چون نزدیک شهرستان ما میخواست بره بار ببینه واسه کارش 


دیگه اینااومدن روستا که حالایه دوری هم بزنیم دوسه روزی که اونجاهستیمو 




روستای ما رسمه وقتی ناهار سالگرد رو میدن شام هم همونجا تومسجد روستا میپزن میدن که هرکی از راه دوراومده شام هم مهمون صاحب عزاست و از بلندگواعلام میکنن همه میرن

اونروزم بعداز ناهار تومسجد داشتیم پیاز خورد میکردیم و کارای شامو میکردیم کلی زن دورهم جمع بودیم دیدم این دختردایی مامانم هی جلو مادرشوهرم میاد میره کادمیکنه فرز شده گاهی هم لبخند میزد بهش 


مادرشوهرم اصصصصصلا تواین وادیا نیست و فکر میکرد خب طبیعیه دیگه فامیلشون منو میشناسه شاید مهمون نوازه مثلا

تنگ غروب یه حالت شام غریبان مراسم سینه زنی تومسجد بود که مرداپایین گرد میچرخن سینه میزنن زنا از طبقه بالا نگاه میکنن 


آقا من دیدم این دختره چشم از برادرشوهر من برنمیداره برادرشوهرمم چندبار بالارو نگاه کرد سرشو انداخت پایین 


یه حالت نیم طبقه هست که قشنگ روبروی هم بودن و هی این نگاه کن و اون نگاه کن 


برگشتنی هم که ازخونه مامانبزرگم راه میفتادیم دختره اونجا بود که میشه خونه ی عمش.


این دختره بیشعور دم رفتن اومد یه ظرف پنیر کوزه ای ازین زیرخاکیا اورد دادبه مادرشوهرم شمارش هم داد گفت حاج خانوم سوغات از اینجاببرید اگر دیدید ذائقتون باهاش جوره این شماره منه برای خودتون بگید درست میکنم میدم براتون بیارن.


مادرشوهرم گفت خب کیلویی چنده اگر کسی خواست سفارش بگیرم برات دخترم


اونم گفت برای دیگران بگید کیلویی ۵۰۰ اما برای خودتون من همینجوری درست میکنم بخاطر فاطمه جان 😱🤨

دختردایی مامانمه خیر سرش فامیلمون بود ولی  توروی خودمم میگفت ووووااااا مگه میشه مرد بی عیب باشه توبچه داشتی حالا اون بگه ج.نده تو .جن.ده میشی باحرف اون؟ 


حرف بادهواست میگفت اصلاااا قبول ندارم که بخاطر بددهنی و ۴ تافحش جدابشی طلاکه پاکه چه منتش به خاکه بزاراون بگه 






منطقش این بود 


و اینکه توروستا وقتی حرف میپیچه همه میگن اره فلانی گفت و همه هم اسم همون یه نفرو میارن

خلاصه که بعد از دادن پنیر و اینا داشتم میترکیدم رسما 


چقدررررر پرو بود 


میخواست منتشو سرمن بزاره ولی خودشو کم کم جا کنه به بهونه پنیر هم ارتباط بگیره 


مادرشوهرمم کلا مهربون وبی حاشیست اصلا متوجه نبود این خانوم تو اتاقی که مردانشستن میرفت چای میبرد میوه میبرد تعارف میکرد 


درحالیکه ما تودوستا نه تنهاسفره هامون بلکه اتاق نشستن دورهم زنو مرد جداست و اصلا زن تواتاق مردانمیره معمولا یکی از مردا رو صدامیزنیم میاد آشپزخونه سینی میگیره میبره 


اونروز انقد این دختردایی مامانم رفتو اومد که خودشو خفه کرد مدام هم این دوروز چشمش توصورت برادرشوهرم بود برادرشوهرمم گاهی نگاش میکرد انگار خودشم کنجکاو شده بود یجورایی

حالا دوسه هفته گذشته و همش حرف این بوده که اون دختر فامیلتون چقد خونگرم و مودب بود بریم یه صحبت کنیم واسه فلانی شاید قسمت باشه اصلا 




منم هیچی نگفتم چون حس میکردم همینجوری حرفشو میزنن 


ولی مادرشوهرم حالا میگه من شماره رو نگه نداشتم گفتم اگه پنیربخوام میگم خودت بگیری برام حالا یه صحبت با مامانت یا زنداییش بکن ببین دختره چجوریاست میاد تهران زندگی کنه؟ اصلا قصدازدواج داره چجوریه اوضاع


کخ اگر اوکی بودیه مدت تلفنی درارتباط باشن تاحالا خودمون دوباره بریم اینهمه راهو

برادرشوهرمم میگفت آره آشنابشیم چهرشو زیاد نپسندیده صورتش خیلی لاغره ولی میگه دختر بدی بنظر نمیومد☹️ هرچی باشه دخترای روستا ساده ترن تهران که همه دارن فردای عقد مهریه میزارن اجرا😒فکر کرده دختردایی مامانم بی زبون و قانع و خانواده داره مثلااااا

حالا شما فکر کنید این احمق  میشد جاری من 


خیلی خیلی اهل حرف دراوردن و فضولی توهمه چیز هستن الانم از تیپو ریخت و ماشین برادرشوهرم خوشش اومده بخدا هنوزم منو ول نکردم وقتی خبرازدواج دوبارم پیچید باز پروپرو جلو زنداییامو خاله هام میگفت دخترای تهران جدای نمیشینن زیرش اب بره بعدی رو پیدامیکنن بعد جدامیشن 


یکی نیس بگه احمق بی خانواده یعنی میگه من یکیو زیر سر داشتم و بخاطر اون از بچم جداشدم؟ 


اگر از قبل میشناختم چرا بعد هفت هشت ساااال ازدواج کردیم 


چقدر راحت تهمت میزنن 


از الان سکته کرده که وای چجوری روش میشه بایه بچه لباس عروس بپوشه قبلا لباس سفید واسه حجله رفتن بود و ...

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  13 ساعت پیش
توسط   domino18  |  12 ساعت پیش