من خودم زیاده خواه و پررو نبودم مادرمم یه مقدار خسیس بود....خلاصه خیلی چیزا نخرید یا برای اینکه ارزون باشه، زشت شو خرید لنگه به لنگه خرید...البته بابامم یه مقدار دستش تنگ بود ....
به خاطر همین من چیزی نگفتم...
ولی برا داداشم که خواست زن بگیره چندسال بعد، تو اووووج نداری، بهترین کادو ها بهترین طلا و لباس و بهترین عیدی و تولد و همممممه چی... انننننقدر اون موقع غصه خوردم...
گفتم حالا هم مثل اون زمان بلکه بدتره شرایط تون. چرا وام گرفتید قرض کردید که عیدی ش حتما طلا باشه؟ چه طور موقع عقد من هرچی طلا داشتم ازم گرفتید؟ یه تیکه طلا از مجردی نبردم خونه شوهر...عقد و عروسی بهم کادو ندادید...
چه طور سرویس طلا رو از دست و گردن خودت باز کردی فروختی که دختره هررررسرویسی که دلش میخواد بخره؟؟؟
جوابش این بود که دوست داشتم دلم خواست، و اینکه جایی که لازمه خرج میکنیم جایی که لازم نیست خرج نمیکنیم.
چون شوهرم اون زمان شرایط مالی ش خوب نبود برام نیم ست خرید کادو و خرید عروسی و عقد نبرد منو، اونا هم گفتن پس ما هم هیچ کار نمیکنیم...
حالا جالبه دست آخرم زن برادرم بعد یکسال طلاق گرفت رفت. گفته بود پسرتون حتتتتما مشکل یا مریضی لا علاج داره انداختید بهم وگرنه کدوم مادرشوهری فلان میکنه بهمان میکنه برا عروس؟
البته دختره خودشم مشکل داشت انگار پارانویا بود به همه کس و همه چی بدبین بود...ولی خب...اینم جواب فرق گذاشتن هاشون...
تازه مهریه شم کلا بابام مجبور شد بده. چه ققققدر قرض کرد از کس و نا کس