2777
2789
عنوان

دختران آسیب دیده از پدر و مادر(مهم)

| مشاهده متن کامل بحث + 1359 بازدید | 115 پست
نه به هیچ کس نگفتم .اما از خدا خواستم جوابشو بده .آنقدر بی پناه بودم و از آبروم ترسیدم صدام در نمیوم ...

ولی باید بگی عزیزم

سـاکت در پـیله ی خویـش بـه فکـر پروانـه شـدن... 🎀✨

چه آسیبی منظورتونهنمیخام در آینده دخترام چنین حسی بهم داشته باشن

هر نوع آسیبی! جسمی روحی روانی جنسی!

اگه به دختران گلتون هیچ آسیبی نزنید، و هواشونو داشته باشید بهشون بگید براتون اولویت دارن و ارزشمندن! اونا رو فدای خودتون و دیگران نکنید! و ازشون بخاطر هیچکس نگذرید و همیشه بهشون عشق بورزید و کاری کنید که حتی اگه بحثی هم پیش بیاد بدونن همچنان براتون عزیزن و قصد تحقیرشون رو ندارین و مهرتون پیش هم دائمی باشه همچین اتفاقی نمیوفته! فقط من جسارت میکنم اینو می‌پرسم، نگران این هستید که فقط حس بدی بهتون نداشته باشن یا آسیبی هم نبینند؟ بازم ببخشید پرسیدم ولی لازمه واقعا 

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

من بچه اولم

یه برادر و یک خواهر داشتم

من وقتی بچه بودم مادرم هم دانشجو بود هم شاغل بود

هیچ وقت خونه نبود

تمام بچگیم برادر خواهرمو بزرگ کردم

همیشه تنها بودم

حسرت بچه هایی را میخوردم که مادرشون خونه بود

وقتی ازدواج کردم امدم غربت

سالی یکبار میرفتم خونمون که خواهرم ناراحت میشد

پدر مادرمم پشتش بودن

ولی من میرفتم 

تا اینکه فهمیدم پدرم دارایی هاشو زده بنام داداشم

و مادرم خونشو زده بنام خواهرم

دیگه الان دو سال هست نرفتم

و زنگ هم نمیزنم

سهم من از پدر مادر فقط کلفتی کردن برای بچه هاشون و تبعیض بود

و نه چیز دیگری

ولی باید بگی عزیزم

نمی‌گم جذعتش ندارم اصلا نمی‌دونم حرفم و قبول می‌کنه یا نه .من که شوهر کردم و رفتم حتی آنقدر دور شدم که سالی چند بار میبینمشون از خونه ما تا خونه اونا شیش ساعت راهه .

فقط درس عبرت شد برام دخترمو با پدرشم تنها نذارم

نمی‌گم جذعتش ندارم اصلا نمی‌دونم حرفم و قبول می‌کنه یا نه .من که شوهر کردم و رفتم حتی آنقدر دور شدم ...

😭😭😭😭🖤


الهی بگردم

سـاکت در پـیله ی خویـش بـه فکـر پروانـه شـدن... 🎀✨

من داستان خودمو بگم!

من با خودشیفته ترین مادری که میشه داشت دارم زندگی می‌کنم! مادری که حسوده، آزار دادن دیگران به خصوص بچه هاش و به خصوص من براش لذت بخشه! حتی از دیدن رابطه خوب بچه هاش با باباشون آزار میبینه از بس این زن پلید و حسوده!

دوست داره همیشه مرکز توجه باشه! میخواد نفر اول هر جمعی باشه! دوست داره به بقیه ثابت کنه من از شما مهم ترم! هزاران بار با ترفند های مخصوص خودش به من ثابت کرد که ببین برای بابات من مهم ترم تا تو! خب که چی؟ اصلا گیرم که باشی که می‌دونم نیستی! یعنی من نه عشقی بین پدر و مادرم می‌بینم نه بین ما با اونا! در حقیقت ما اصلا همدیگرو دوست نداریم و حتی از هم متنفریم ولی به روی هم نمیاریم با حرف(ولی من گفتم بهشون) ولی رفتار گویای همه چیزه. این رفتارای مامانم یه طوری شده بود اونم بیشتر نسبت به من که یه زمانی من می‌گفتم شاید واقعا مامانم نباشه! آخه شباهتی هم بهش ندارم!

من امسال ۱۹ سالم شد و تازه فهمیدم دارم با چه مادری زندگی میکنم مادری که من مرده باشم نه تنها ناراحت نمیشه بلکه خوشحال هم میشه! درکش سخته می‌دونم من خودم رو خیلی گول زدم وگرنه باید زودتر از اینا می‌فهمیدم.

مامان من بیشتر وقتا جنگ درست می‌کنه بیشتر هم وقتی بقیه خانواده و به خصوص بابام باشه! و یارکشی می‌کنه چون میدونه به تنهایی قدرت انچنانی نداره و خب میخواد هم بهم بفهمونه که نگاه کن بابات بخاطر من حاضره ازت بگذره و تیکه تیکت کنه! این رفتارش واقعا شبیه نامادری هاست! نمیدونین چقدره سخته همچین حسی فقط اونایی که همچین مادری دارن درک میکنن!

نه تنها مادر نمیشه برات پدرت رو هم با خودش همراه می‌کنه و تو میشه بی پناه ترین! مگه میشه یه مادر اینطوری شه؟ آخه چرا؟؟؟؟ جالبه عشقی هم بین خودش و بابام نمی‌بینم! فقط همو تحمل میکنن و خب اون عاشق توجه و محبت دیدنه و دوست داره اولین نفر تو همه چیز خودش باشه! 

من خاطراتی بدی از مادرم یادمه ولی اون موقع بچه بودم خودمو گول میزدم که منظوری نداره مامانته(بمیرم برای خودم بمیرم برای بی پناهیم و ترسیدنم) 

یکیش اینه من راهنمایی بودم و پریود شده بودم، خب چون خونم زیاد بود زیاد زیاد از نوار بهداشتی استفاده میکردم! یه بار جنگی درست کرد که نگین! که من کلی گریه کردم و رفتم به جای نوار بهداشتی از کهنه استفاده کردم! 

یه بار بخاطر اینکه یه کاری از بابام خواستم و بابام انجام داد کلی جنگ درست کرد که چرا حرف باید حرف تو میشد!!!!!! در این حد حسوده!

از کوچکی نسبت به تمام رفتارای من حساس بود! و ایراد می‌گرفت جنگ درست میکرد یارکشی میکرد! فقط برای عقده گشایی خودش! این آدم اگه بلد نبود محبت کنه کپه مرگش رو گذاشتن که بلد بود ؟ می‌تونست کاری باهام نداشته باشه نه اینکه از قصد منو آزار بده و بهم بفهمونه ارزش نداری! به قول یکی پدر و مادرم اگه منو با تارزان تو جنگل می‌انداختن اینقدر تروما برام به وجود نمیومد! خب آقا جان نمی‌شد بلد نبودی جنست و ذاتت خراب بود پدر یا مادر نمیشدی حالا که شدی بلدی نیست پدری کنی مادری کنی هیچ کاری نکردن که بلدی؟؟؟ حداقل بچه عشق نمی‌بینه قوی شدن رو یاد میگیره مستقل شدن رو یاد میگیره نه مثل یکی من که نه تنها عشق دید بلکه از انجام کوچیک ترین کارای اجتماعی روابط اجتماعی ناتوانه! حالش از خودش و زندگیش بهم میخوره و سال های زندگی فقط برای بقا زندگی کرده و هیچ مهارتی بلد نیست و یه دختر وابستست! وابسته کسی که چشم دیدنش رو نداره! وابسته از نظر هر چیزی به جز وابستگی عاطفی!!!! من خیلی وقته برام عشق و محبت مادری مهم نیست! دیگه کم کم عشق پدری هم داره برام بی اهمیت میشه اونم چون پدرم بعضی وقتا محبت میکرد هر چند ظاهری 

هر نوع آسیبی! جسمی روحی روانی جنسی!اگه به دختران گلتون هیچ آسیبی نزنید، و هواشونو داشته باشید بهشون ...

قطعا مهمه که آسیبی نبینن

فکر میکنم کوچکترین آسیبی به بچه برسه اون از چشم مادرش میبینه چون تمام تکیه و پناهشو مادر میبینه


میخام مواظبشون باشم از هر آسیبی و مهمتر از اون از طرف من آسیب نبینن خدایی نکرده

🌹 نی نی تو راهه😍  لطفا اگر نظری از من خوندی حتما و حتما عقل خودت را اولویت بذار. من فقط بخش کمی از ماجرا را شنیدم و تو بخش زیادی از آن را دیدی.                                                                         از صمیم قلبت از خدا بخواه اون همه چیز را با جزئیات میدونه همه چییییز پس بهترین یاری دهنده خودشه.                           کاربر قدیمی از ۹۴.   تعلیق شده🤷‍♀️ حالا چرا؟؟  کسی پاسخگو نیست.

بابا من می‌خوام برم تو جامعه سنم قانونیه!!! اعتماد به نفسم رو کشتند! عزت نفسم رو کشتن! انگیزم رو کشتن! ذوق و شوقم رو کشتن! بهم القا کردن بی عرضه ای از پس هیچ کاری بر نمیای نمیذاشتن یه بار روی حرفم بایستن با این طرز فکر که چرا باید تو اینطوری باشی که کسی نتونه تو رو بشکنه ؟؟؟؟ و حالا ازم می‌خوان بلد باشم رو حرفم بایستم! بهم القا کردن بی ارزشی و حالا میخوان حالم خوب باشه! نزاشتن به این فکر کنم که دلم چی میخواد آرزوم چیه و حالا ازم می‌خوان هدف زندگیم رو پیدا کنن! حمایت نشدم و میگن چرا کنکور در نیومدی در صورتی که من تو دبیرستان افسردگی شدید اضطراب شدید داشتم حالم از خودم بهم میخورد بلد نبودم با دوستت و همکلاسی هام ارتباط بگیرم، حس میکردم که آشغالی هستم که دارم بین مدرسه و خونه جا به جا میشم! اون موقع خودمو قضاوت میکردم که چرا اینطوری هستی چرا فرق داری با بقیه چرا از درس نخوندن عذاب می‌کشی ولی بازم درس نمی‌خونی چرا بلد نیستی ارتباط برقراری کنی با آدما چرا بلد نیستی یه سلام ساده بدی مگه چیه همین که نمیتونی! چرا وجودت پر از حقارته چرا حس می‌کنی اشغالی و بی لیاقتی چرا اینقدر منو عذاب میدی خودم به خودم میگفتم در صورتی که اشتباه میکردم و باید این انگشت اتهام میرفتم سمت پدر  و مادرم! که منو اینطوری کردن ولی خب اون موقع فکر می کردم مشکل از منه(مگر دشمن کند این ها که من با جان خود کردم) ولی الان دیگه قضاوت خودم رو گذاشتم کنار!!! این قضاوت خودم ترفندی بود که پدر و مادرم یادم دادند که همچنان خودشون با تمام بدجنسی هاشون فرشته باشن و من دیو!!! نمیزارم دیگه کسی همچین سو استفاده ای رو ازم بکنه 

نشانگان استکهلم (به سوئدی: Stockholmssyndromet ) پدیده‌ای روانی است که در آن گروگان نسبت به گروگان‌گیر حس همدلی، همدردی و وفاداری پیدا می‌کند و در مواقعی این حس وفاداری تا جایی است که از کسی که جان، مال و آزادی‌اش را تهدید کرده، دفاع و با اختیار و علاقه خودش را تسلیم او می‌کند



ـ درسته شوهرم بهم خیانت می‌کنه  اما خب دوستم داره خودم دیدم برام فلان چیز گرون قیمت رو خرید! خیانتش رو می‌بخشم شاید من براش کم گذاشتم من همچنان دوستش دارم


ـ درسته بابام همیشه کتکم میزنه و بهم گیر میده توهمه چی اما می‌دونم ته دلش دوستم داره چون دیروز منو بغل کرد! بالاخره پدرمه حق داره بزنتم از روی بدی نیست خیر و صلاحمو میخواد  من دستشم میبوسم 


ـ مامانم همیشه بهم گیر میده و غر میزنه نمیزاره هیچ جا برم اما خب میخواد منو از خطر حفظ کنه من بچم درک میکنم نگرانی هاشو! حتی منو تو اتاق هم زندانی کنه بخاطر عشق مادرانشه

گسلایتینگ:به فریب‌کاری و دستکاری افکار یک شخص در دورهٔ زمان طولانی و پیوسته گفته می‌شود که باعث می‌شود قربانی اعتبار فکر خود، تعقل و توانایی درک واقعیت، استدلال صحیح بودن وقایع اتفاق‌افتاده خود را زیر پرسش ببرد، و در نهایت به سردرگمی، بی‌ثباتی خلقی و از دست دادن حرمت نفس و اعتمادبه‌نفس می‌گردد تا جایی که شخص قربانی برای پشتیبانی عاطفی و تأیید اعتبار به شخص مرتکب‌شده تکیه می‌کند


_تو‌ چقدر حساسی من منظوری نداشتم 


ـ تو همیشه دنبال دعوایی برو کنار بابا


ـ تقصیر خودت که من فلان کار رو کردم


ـ وای دیوونم کردی مگه مردم بچه ندارن تو چقدر حساسی 


ـ من کار بدی نکردم منظوری نداشتم تقصیر خودته 


ـ می‌دونی چرا تو جمع پریدم بهت چون سه سال پیش فلان کار رو اشتباه کردی!!!!


ـ تو دیوونه شدیا؟؟؟؟ ببریمت بستریت کنیم؟؟؟


ـ ما اینقدر کتک میخوردیم صدامون در نمیومد تو حساسی مغروری 



من بچه اولمیه برادر و یک خواهر داشتممن وقتی بچه بودم مادرم هم دانشجو بود هم شاغل بودهیچ وقت خونه نبو ...

عزیزم درک میکنم چقدر سخته بی پناهی! همزمان پدر و مادرت رو نداشته باشی! ولی بهتر که همچین آدمایی از زندگیت حذف شدن! ارزش ندارن!


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  13 ساعت پیش
توسط   domino18  |  12 ساعت پیش