مادر عین مادرت هست
اصلا یه چیزایی تعریف کنم که تا حالا نشنیده باشی
با بابام دوتایی رفتن مسافرت ده دست بلیز دخترونه سوغات اورد منو برد تو اتاق گفت کدوماش قشنگتره، من سه چهارتا نشون دادم فکر کردم اونا رو برا من کنار میذاره، همونا رو برداشت گفت اینا برا برادرزاده هام اوردم، دوتا زشت ترینش رو که اصلا دوست نداشتم داد به من، حسش فقط تحقیرم بود من ۱۴ سالم بود
من الان نزدیک ۴۰ سالمه و مادرم ولی هنوز نتونستم رفتاراش رو هضم کنم، یکی از برادرزاده هاش خودکشی کرد به من برگشت گفت کاش اون زنده بود تو جاش مرده بودی...
اینقدر قلبم رو شکسته
بین منو پدرم و باقی اعضای خانواده مدام نفرت و جنگ میندازه، یعنی خدا نکنه یه محبتی بین ماها ببینه که یعنی خودش مرکز توجه نباشه قشنگ از دو دقیقع بعدش شروع به تخریب طرف میکنه،
با همسرم رفتم دوبی اومدم یجوری بابام رو پر کرده بود و اخماشون توهم بود که باورت بشه اصلا یه کلمه راجع به اونجا توضیح ندادم، چرا چون بسیار حسوده، یعنی تا یه کلمه بگم مثلا اره تو دبی قیمت اب فلان قدر بود وسط جملم اسم چهارتا مسافرت میاره میگه یادته اینا رو با بابات رفتم تو نبودی و ....
حسادت ازش موج میزنه یعنی حتی نمی تونه اون لحظه رفتارش رو کنترل کنه
عکس رفتم اتلیه با همسرم و بچم گرفتم زدم به دیوار خونه، هرکس اومد گفت خیلی قشنگه، تنها کسی که دید گفت این چه رنگیه پشتش رو باید سیاه میزد"!! مادرم بود.
تمام اموال بابام رو زده به اسم خودش میگه بخاطر شما اینکار کردم اگه من بمیرم بابات زن میگیره همش میرسه به نامادریتون، بابام یه زمین به اسم من کرده بود نشست پای بابام که بیاد منو راضی کنه من برم بزنم به اسم بابام، دلیلش این بود که اگه من بمیرم شوعرم از این زمین ارث میبره و نباید به اون برسه، منم چون پدرم بهم هدیه داده بود دوباره رفتم دفترخونه زدم به اسم بابام، بعد فهمیدم که بابام که زده به اسم مامانم، یعنی سیاست رو داری؟
ببین اینقدر مثال دارم دارم و... هر روز زندگیم یه داستانه
من پدرم متمول هس، مادرم خونمون مراسم میگرفت بعد عین عین لباسی که برای من میگرفت که بپوشم رو برای چنتا خانم که میومدن کمکی برای نظافت و پذیرایی تن اوناهم میکرد، ببین کامل برای اینکه منو شبیه اونا در بیاره جلو مهمان ها، بعد خودش چه لباس شیکی می پوشید، جلو اون خانها میگفت چون برام مثل دخترم می مونین عین اون لباس تنتون میکنم، خب بگو تو اینقدر مهربونی عین لباس خودتو تنشون کن!
حسود با سیاست، یعنی باید ببینی چطور بدجنسی خودشو مهربونی جلوه میده
بین من و بابام دعوای خیلی شدید انداخت، که همه حرفایی که به پدرم زده بود دروغ بود، بعد اون لحظه میدونی بهم چی گفت، گفت پدر من برام می مرد پدر تو چی چشم دیدنت نداره! منی که واقعا پدرم دوسم داره، دلیل این فتنه ش هم این بود که بابام یجا طرفداری منو کرده بود، این باید اینقدر منو تخریب میکرد تا خیالش راحت بشه.