توی ۱۵ سالگی با یکی از اقوام عقد کردم و تا ۴ سال هر چی گفتم من از این آدم خوشم نمیاد گوش ندادن و اجازه ندادن جدا بشم افسردگی شدید
پانیک افت توی درس ها و نابود شدن آینده ام
حتی به زور عروسی گرفتن و شب عروسی من فقط از استرس داشتم تو دستشویی بالا میآوردم
بماند که شب عروسی چیا کشیدم و خواستم خودکشی کنم
خدا رو شکر که گذشت
ازدواج مجدد از فشار خانواده با یه پسری که اصلا رفتار با زن رو بلد نبود و هنوز می خواست مثل مجردی آزاد باشه با اخلاق اجتماعی خیلی خیلی خاص رفیق باز و اهل الکی و .... ولی خوب خدا رو شکر به مرور زمان خوب شد
ورشکستگی و بیماری ناگهانی و عمل اورژانسی و ......
اوووووو
بخوام بگم خیلیه
ولی خدا رو شکر هنوزه زنده ام و دارم روحیه ام رو برمیگردونم