مادرم خیلی زجرکشم کرده عارم میاد اسمش بذارم مادر
بابامم عقده پسر داشت من بدنیا اومدم باهام لج شد ــمثلا امشب اومدم خونه دیدم لباس دسته دوم برام خریده با کلی منت پر گرده خاک بود لباسه خون تو چشمام از غصه جمع شد
تا اینحد براش بی اهمیتم
تا حد تهوع
ازدواجم نمیتونم بکنم خواستگارندارم داشتمم ادمای بدرد بخوری نبودن میترسم از ازدواج دوباره یه گهی مثل خانواده خودم باشن چیکار کنم راهکار بدید سرکار نمیرم چون هزاران جا برای کار رفتم کار گیرم نیومد به طرز عجیبی گیرم نمیاد