عزیزم من که از خدامه.اما سالها کارکردم و پولشو گذاشتم و مشترک با مامانم این خونرو خریدیم.که بزرگترین اشتباه زندگیمو کردم.
الان نه میذاره بفروشیم که هرکی سهمشو برداره و جدا شیم.
انقد قیمت فضایی میده که کسی نیاد بخره.
نه میتونم بدم به رهن و برم جای دیگه
چون ورودیش مشترکه و باز سروصدا میکنه و همرو میریزه سرم که منو با غریبه یجا گذاشته که عذابم بده . و اصلا مستاجر راه نمیده که بخوام بدم به رهن و اجاره.
خییییلیییی اذیتم میکنه بخدا.
افسردگی گرفتم
خواهرم هرروز اینجا پلاسه و میره بالا هرهر کرکر میکنن.
حالا جالبه تا چندسال پیش از ریخت هم بیزار بودن. در حدی که خواهرم نفرینش میکرد همیشه و مامانمو فحش میداد.
نمیدونم یهو چیشد و چطور شد که عاشق هم شدن
چنان بلند بلند میگن و میخندن که آدم شاخ درمیاره.
انگاردوتا رفیقن بیشتر تا مادر دختر.
اما هرموقع منوبرم بالا .خواهرمچنان سرسنگین میشه و سکوت و اخم که چرا اومدی . همین خواهرم بسکه مادرمو پر کرد و با دروغ از من بد گفت و خودشو خوبه جا زد که وضع من این شد.
همین خواهرم که چندسال پیش.هرجا مامانمو میدید راشو کج میکرد.الان هر عروسی و دعوتی میشه باهم میرن .انقد مامانم بهش احترام میذاره که نگو..
اما من همین طبقه پایین
حتی به تعارف نمیگه مامانم که توام بیا. نشین تنها تو خونت . گناه داری. حتی وقتی شوهرمنیست و ماموریته و من تنهام و با این حالم .بازم منو تنها میذارن و میرن.
در کل من هرجا باشم مامانمم باشه
یا تحقیرم میکنه.یا خرابم میکنه یا متلک میندازه یا چنان باهام دعوا میکنه که وقتی من و مامانم یجا باشیم پشت همه تو لرزه
که الانه که مامانم بامن دعوا درست کنه و جلو همه زن و مرد زیر فحشم میکنه و حتی چندبار خونه هرکی بودیم بیرونم کرده از خونه طرف. بخدا نمیدونم چرا اینطوری شده
انگار بچش نیستم.دشمنشم. مدام یا خرابم میکنه یا دنبال اینه که حرصمو در بیاره. مثلا مدام جلو همه میگه بیشعور نفهم
چقد بی عقل بیشعوی.
حتی اگه بخوام یه لیوان آب بخورم میگه چقد بی عقل و بیشعوری .
عمدا میگه که خرابم کنه.
ولی بیا و ببین همین زن چطور با احترام با خواهرم حرف میزنه
تا جایی که همه خاله هام و دایی هام و مادربزرگ و پدر بزرگم میگن چرا انقد این زن بین دوتا دخترش فرق میذاره.
چطور میخواد جواب خدارو بده
حتی خاله هام چندباری باهاش حرف زدن که خدارو خوش نمیاد.
چرا انقد بین بچه هات فرق میذاری و هردفعه مامانم گارد میگیره و دعوا که نه کی گفته.
من کجا و کجا هوای این دخترمو داشتم و فلان وفلان. اصلاااا قبول نمیکنه.
بخدا انقد که اذیتم میکنه و فرق میذاره و تحقیرم میکنه احساس پوچی میکنم.افسردگی شدید گرفتم .خیلی پیش شوهرم خجالت میکشم.
نمیدونم اگه این اسمش مادره.
پس نامادری چطوریه.