شوهر منم یه زمانی انقد غرق خیانت بود که وقتی به روش آوردم برگشت گفت به تو چه همینه که هست آره با فلانی تو رابطه ام
باید یه تصمیم جدی میگرفتم برخلاف میلم مجبور شدم قضیه را جلو خانواده ها علنی کنم و رفتم خونه بابام و گفتم باید جدا بشیم
یک ماه جواب تلفنش را نمیدادم هر چی واسطه فرستادن حاضر به صحبت نشدم
تا بالاخره با چندتا بزرگتر اومدن به التماس افتاد و گریه کرد و غلط کردم گفت ، ازش تعهد کتبی گرفتم با ضمانت امضای باباش و برگشتم سر زندگیم
آدم که نشد ، بازم خیانت میکنه ولی مثل سگ از من میترسه و تمام سعیش تو اینه که من نفهمم ، باز حداقل اینجوری اعصابم راحته تا اینکه زل بزنه تو چشمام بگه همینه که هست
خیلی وقیح شده بود