2777
2789

بعد از امتحانات نهایی و گرفتن دیپلم،زمزمه عروسی از طرف خانواده همسرم بلند شد.

همسرم به پدرم قول دادند، که با ادامه تحصیل من مخالفت نکنند .

حرف عروسی که میشد ،دلم می‌گرفت ...

دلم نمیخواست از شهر خودم به تهران بروم.

دلم کوچه خودمان را میخواست.

خانه خودمان

چادرمان در دشت لاوه

هوای پاک

من هنوز بزرگ نشده بودم

...

قرار بر این شد که در طبقه دوم ،منزل پدری همسرم زندگی کنیم.

آن زمان عروس همراه جهیزیه نمی‌رفت.

خواهرها و زن برادرانم ،جهیزیه ام را چیدند.

اواخر شهریور بود.نسیم خنکی هم می‌وزید.

...

شب قبل عروسی ، برای بند انداختن و ابرو به آرایشگاه رفتم.

باز هم انیس با من بود.

صبح زود از خواب بیدار شدم،آخرین صبحی که دختر خانه بودم.

آرایشگر ابروهایم را نازک و حالت دار کرده و با خیال راحت بند انداخته بود.

آرایش هم به صورتم نشست.

به قدری تغییر کرده بودم که خواهرانم متعجب شدند.

داماد مرا از آرایشگاه به خانه آورد و پدرم با چشمانی قرمز از من خداحافظی کرد.مادرم اما جلو گریه اش را گرفت و من را بوسید.

به همراه داماد و دو ماشین از خواهران و شوهرانشان و زن برادرها و برادرها به طرف تهران حرکت کردیم.

عروسی در تهران برگزار می‌شد.

نه بوق زدنی در کار بود و نه دست زدن و هلهله

آن زمان شهید زیاد بود و بخاطر دل مادران ،حتی ماشین را گل نزدند.

جشن عروسی در طبقه پایین برگزار شد .

خانمی بود که مولودی قشنگی می‌خواند و بقیه دست می‌زدند.

بعد از شام کم کم مهمانها خداحافظی کردند.

خواهر ها و زن برادر ها هم صورتم را بوسیدند و رفتند.

غم عالم روی دوشم نشست.

...

از فردا زندگی دفتر جدیدی را برایم باز کرد...

پاتختی و مراسم پاگشا و...به سرعت گذشت.

من به سختی با زندگی جدید،خو گرفتم.

...

 از انیس خیلی چیزها یاد گرفته بودم

اما انگار در اینجا ،در طبقه دوم مادر شوهرم،کاربرد نداشت.

...

نمی‌گویم خانواده همسرم بد بودند،نه...

بلکه با هم زیاد فرق داشتیم

من برای دانشگاه درس می‌خواندم و از نظر آنها این کار بیهوده ای بود.من اهل بازار نبودم و آنها انتطار داشتند که همراهشان به کوچه و مغازه برم.

اهل حرف بیهوده نبودم و آنها حمل بر بی اعتنایی من می‌کردند.

...





خدا همیشه ما رو میبینه...

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

بله عزیزم

چقدر جالب

باید برم از اول بخونمش..

خدایا خودمو به خودت میسپارم🍓|❥برای سلامتی و طول عمر مامانم یه صلوات میفرستی مهربونم؟😘💋(هروقت لطف کردیو فرستادی بگو منم برات بفرستم)✍🏻💚🌱

مادر شوهر و خواهر شوهرها از همان اول یک جمله را خیلی تکرار میکردند:زن کدبانو وقتی سبزی پاک میکنه نباید یک سبزی سالم هم تو آشغال سبزی هاش،پیدا بشه...

منم فکر میکردم که این یک ضرب المثله...

تا اینکه تو یک روز سرد زمستونی ،همسرم یک کیلو سبزی خوردن خرید.به نظرم سبزی خوبی نبود و بیشترش خراب بود.

سبزی رو پاک کردم و آشغالشو تو یک کیسه پلاستیک جدا تو سطل زباله گذاشتم.

اون موقع سطل رو پشت درب ورودی میذاشتیم .

نزدیک عصر که همسرم از سر کار برگشت طبق معمول سری به طبقه اول زد...

به نظرم بیشتر از همیشه تو طبقه اول موند.

وقتی آمد تو دستش یک سبد کوچک سبزی بود.

گفت که یکی از خواهر شوهر ها ،کیسه سبزی رو تو سطل دیده و دوباره سبزی رو پاک کرده.به همسرم گفته بودند که عروس خانم حتی بلد نیست سبزی پاک کنه...

همسرم البته از من طرفداری کرده بود.اما این خاطره ای شد فراموش نشدنی ...دیگه مواظب سبزی پاک کردنم بودم😄😁😊😉🙃


خدا همیشه ما رو میبینه...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792