من بچه روستام و یه رشته خوب تو یکی از دانشگاه های تهران قبول شدم
سه ماهه دارم میگم میخوام برم کلاس زبان
ولی اصلا انگار نه انگار
من گناه کردم بچه این خانواده شدم
یه عمره دارم لباسای بقیه رو میپوشم
حتی تو خوابگاه بچه ها درتعجبن این لباسا چرا نصفشون به من گل و گشادن
چون مال خودم نیستن
خدایا چرا من انقد بدبختم،همه هم کلاسیام زبانشون فوله من اصن هیچی بلد نیستم
خدایا چقد غصه بخورم
حتی یه شهریه کلاس زبان ام ندارم
به خدا دیگه خسته شدم
نمیتونم رو درسام تمرکز کنم همش باید فکر پول غذای سلف باشم فکر پول کتاب و دفتر باشم