میدونی من اول با ملاقات رفتن مامانم واسه ابجیم مخالف بودم یعنی ۵ شب پیش فهمیدم میخواد بره ملاقات و اولش مخالف بودم به خاطر بچه ابجیم و داداشم ولی شبش دیگه دهنمو بستم و فقط به مامانم اس امم اس دادم که فرداش بره خوراکی بخره بعد دیگه دهنمو بستم بعد امروز مامانم ناهار بچه ابجیمو داد و داداشمم اومد خونه و قبل اینکه بره اینا سر گوشی بازی دعوا داشتن و مامانم گفت نمیتونم برم دعوا دارین ولی یه چیزی هم به داداشم گفت و رفت
بعد من ساعت ۳ اینا بود رفتم سنجاق سینه چشم نظر بخرم ولی طرف نداشت اما گفت گیره روسری شو دارم منم گفتم واسه بچه میخوام برگشتنی هم رفتم فست فودی و دو تا ساندویچ سفارش دادم و یه کم نشستم و بعد طرف بهم داد و بعد رفتم یه ماست چکیده هم خریدم و رفتم خونه و فکر کنم ۵ اینا خونه بودم بعد سفره رو باز کردم و ساندویچو گذاشتم وسط و داداش و بچه ابجیم اومدن یکیشو نصف کردن و خوردن مامانمم ۵ و نیم اینا بود اومد خونه و نصف اون یکی ساندویچم مامانم خورد تو ذهنم خرید سنجاق سینه افتاد واسه همون رفتم بیرون هیچی خدا بی حکمت نیستا شاید میموندم خونه با بچه ها دعوا داشتم