اول بگم یکسال و نیم باهاشون تو یه ساختمون بودم.مشکلات و دخالت خیلی زیاد بود تا اخر سر دعوای من و شوهرم پدرشوهرم زنگ زد به بابام و مادربزرگم گفت بیایید دخترتون رو ببرین نخواستیمش یه صفت خوب نداره.بابامم با پدرشوهرم حسابی دعواش شد و منم رفتم شهرمون چندماهی بودم تا شوهرمو گفتم خونه جداکزدی برمیگردم.مجبور شد خونرو جداکنه.الان بعد یکسال باباش مرد میگه باز باید برگردیم اونجا که تنها نباشن.برادرشوهر ۲۰ سالشه و خواهرشوهر هفت ساله دارم خانواده پدربزرگ مادری مادرشوهرمم تو اون ساختمونن.تازه واحد قبلیمون ۲۰۰ متر بود اجاره دادن به پدریزرگ شوهرم یه واحد شصت متریه میگه بریم اونجا که کرایه هم ندم.حالا اون دوسالی که با خانوادش بودم شوهرم کلا پنج میلیون هم پس انداز نکرده بود شبا هم تا ساعت دو شب با دوستاش ولگردی بود کلا خیالش راحت بود انگار بابت همه چی.خونه هم با طلاهای من اجاره کرد.اون ساختمون برا اشنای شوهرمه که ایران نیست و ساختمون کلا دست ایناست .شوهرم میگه بریم دوسه سالی باشیم تا خونه فروش بره بعدش جدامیشیم یا یه دوطبقه راه جدا میگیریم😐نمیدونم راست میگه یا دروغ میگه خونرو گذاشتیم واسه فروش.و اینم بگم شوهر من اصلا خونه پدرم نمیره حتی عروسی داداشم بزوور و اتماس بردمش.الانم بهم گفت اگ نیای جدامیشیم
اصلا نرو اصللا
نه نرو
پیش خونه رو بردار جدا شو
چه اعصابی دارید مگه چند بار زندگی میکنی که با عذاب باشه
من باشم نمیرم رک میگم هر وقت مثل آدم با خانواده من رفتار کردی منم با خانوادت رفت و آمد میکنم . این آدم تحفه است از جدایی بترسی؟
ببین اگه حوصله داری روانت به فنا بره اره
چی بگم والا نری بهتره ولی میگه جدا میشم😑
میگفتی به کتفم که میخوای جدا بشی
ببخشید ولی زندگیا چقدر آبکی شده و مردها چقدر بی اراده و بی مسئولیت شدن😔اگه بچه نداری یه فکر اساسی بکن
نمیرم اونجا
الان جدا نشی یه سال دیگه با مشکلات عصبی و کش مکش زیاد جدا میشی. این نه خودش اهل زندگیه؛ نه بخواد خانوادش میذارن. اشتباه تو هم این بوده که وقتی به خانوادت سر نمیزنه؛ میری خونه مادرش که حالا توقع اضافی هم پیدا کنه.
به هرحال اگرم خواستی بری یه سری شرط و شروط محکم براش بذار و ببرش محضر امضا کنه. نکرد بگو برو درخواست طلاق بده. خودش بره که مهریه رو هم بده
اینجا خانواده شوهرت مقصر نیستن، شوهرت مقصره حتی اگه اونجا هم نری شوهرت وفادار نیست شاید پولداره ولی وفادار و اهل زندگی نیست