تاپیک قبل نوشتم یک هفته بیشتره مریضم مادرم اومده صبح تا غروب درمانگاهیم ، مادر شوهرم دریغ از یه چای گذاشتن ، بعد شبا میاد بالا مثلا اگه من وقتی اون میاد شام نیارم شوهرم بعدش هی حرص میده که نکنه شام نخورده بود ، یعتی ما نیستیمم باید خسته کوفته شام اونو بزاریم؟
بعد یبار که من نبودم اومد خونه رو تمیز کرد دیده بوده که ۲ تا کارتن کنسرو خریده شوهرم ، آخه من بعضی وقتا کارم طول میکشه و نمیتونم غذا بزارم ، بعد الان ۳ روزه هی میگه کنسرو بهم بدین ، امروز صبحم باز گفت منم بلند به شوهرم گفتم پس جدا براشون بخر چون من یوقتا دیر میرسم خیلی لازممه
اینم بگم کنسرو ها دست خورده بود انگار ۳ تا مثلا برداشته بود
حالا شوهرم میگه تو بد صحبت میکنی اصلا من قبل اینا باید براش میخریدم
دیشبم ۹ شب رسیدم خونه از زیر سرم بوی کتلت کل ساختمون رو گرفته بود آنقدر گشنم بود بخدا از صبحش هیچی نخورده بودم ، یک کلمه تعارف نکرد حتی ، ولی خودش دائم سر سفره ماست