تا دلتون بخاد راحت خدا از قلب من خبر داره ک من ارزومه خانوادم راحت و آسوده باشن اما اگه واقعأ ی چیزی بد چرا خب بد دیگه چرا بابام ی جا کوتاه میاد ی جا دیگه اذیت میکنه فکر کنید ب شوهر من فوشی نموند ک نده البته بگم خانواده شوهر منم اذیت میکردن احترام نمیذاشتن ولی بی احترامی هم نمیکردن وای خانواده شوهر خواهرم علنأ بی احترامی کردن مثلأ برداشتن زنگ زدن ب شوهر من ک تو چجوری با این خانواده زندگی میکنی زنت همه شاباشای عروسیو برداشت مال خودش خواهر مادرتو تو عروسی داشت جر میداد و از این جور حرفا ولی بابام هیچی نگفت بهشون یا علنأ ب خواهرم گفتن داداشت ک فقط ۱۵سالشه خرابه خیلی حرفای دیگه زدن ک بابام هیچی بهشون نگفت ولی شوهر من چون خانوادش برای جهاز برون نیمدن حمله کرد شوهرمو بزنه بهش گفت ک.ونی من توقع داشتم حداقل بابام ی تذکر میداد ک دهن گوهشو زنیکه جمع کنه خیلی کفری ام اروم نمیشم کلأ ن ب این خاطر ک بابام در این حد فرق گذاشته واسه این ک هرجمر بی احترامی دلشون میخان میکنن هیچکسم هیچی نمیگه