من همینجوریش هم ارامش ندارم
اومدم برق باز کردم به خواهرم گفتم توام باید بری امتحان بدی گفت گمشو
بعدش گفتم ولش کن رفتم تخم مرغ سرخ کردم داداشمو بیدار کردم دیدم خواهرم به داداشم میگه مگه اومدی رستوران درسم نخوندی یالا برو برقم ببند
منم یاد اون حرفم افتادم درو قفل کردم که ... بقیشم گفتم خب