از اینا بیشتر باید ترسید
یکی از همکاران آقای من
هر از گاهی یه قابلمه غذا می آورد دفتر
بعد میگفتیم این چیه میگفت غذا بخورید نوش جان خانمم پخته
یه روز خانمش واسه روز مرد سر زده اومد
اون آقای مذهبی پرید بین ماها که تو رو خدا قضیه غذا رو نگین بعد توضیح میدم
کاشف به عمل آمد زن صیغه ایی داشته
نگم که چه زن زیبایی با چه ادب و متانتی داشت جیگرم میسوخت