سر پاگشا مامانش داستان درست کرد ک چرا شما کم دادید
سر یلدا داستان درست کرد که چون پاگشا کم دادید ماام کم آوردیم
س بار از اونموقع رفتم خونشون دوبارشو ی تیکه انداخت
روز زن نامزدم برام دستبند طلا خرید مامانش فهمید آتیش گرفت از اونروز با نامزدم قهره البوم عکسای نامزدی گقدم ببریم نشونش بدیم یه کم تغییر کنه گفته نمیخوام ببینم عکسای من نیست که منم دیگه کاری به کار تو ندارم این مدت تحملم کن تا بری خونه خودت
تو این مدت نه بهم زنگ زدن دعوتم کنم
نه هیچ چیز دیگه ای اصلا انگار. نه انگار عروسشونم منم خیلیییی ناراحتم آدمی ام که دوست دارم با خانواده طرف مقابلم خوب باشم عین دختر خودشون باشم
ولی اینجوری شده
مامانش خیلییی حسوده باباشم به نامزدم گفته که بخاطر دستبند داره حسادت میکنه
اصلا قرار نبود مامانش بفهمه قضیه دستبندو قبلنم طلا خریده بودیم اصلا به خانوادش نگفته بود ولی اینو فهمید دیگه نمیخوام بگم چجوری فهمید ولی فهمید و اینجوری کرد
دوسال نمیذاشت بهم برسیم چون نامزدم واقعا منو دوست داشت و هر کاری میکرد بهم برسه حتی تو روی خانوادش وایساد و مامانش دید که منو خیلی دوست داره میگقت تو خیلی هواشو داری از داداشم زن ذلیل تر میشی!!
خلاصه امروز خواستم آلبوم ببریم نشونش بدیم اینجوری کرد منم نمیدونم واقعا باید چیکار کنم لطفا کمکم کنید