اون بیمار منم
از بچگی مشکلاتی داشتم که همه جا بهم گفتن غیر طبیعی هستم
ولی مامانم منو دکتر نبرد و گفت بزرگ شی برطرف میشه مشکلاتت و تو مریض نیستی
بزرگ شدم برطرف نشدن مشکلاتم بیشترم شدن
عمه من فکر میکنه من چون خیلی عاقلم باید با پسر ندار و معتاد ازدواج کنم و پسره رو درست کنم ولی بابام میگه من روانی هستم و باید با پسری ازدواج کنم که مشکل و بیماری داره چون پسر سالم و خوب منو نمیگیره
خودمم تو زندگیم کارهایی کردم که علتی جز مشکل روانی نمیتونم براشون پیدا کنم کارای جنون آمیز
تو بزرگسالی دوبار رفتم پیش روانشناس ولی دکترای بد گیرم اومدن یه دکتر گفت باید بری کلاس های عرفان حلقه یه دکتر دیگه مسخره کرد مشکلاتمو تشخیص ندادن چیه
اگه خدا میذاشت اسم بیماری من معلوم شه بابام و عمه هام بدونن چه بیماری دارم زندگیم خیلی بهتر میشد