خونه ما تک اتاقهس...
بعد امروز مامانم اومده تو اتاقم میگه در اتاقتو قفل می کنم بیرون نیا روغن کتف باباتو بزنم!😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
روغن کتف بیرون نیومدن داره اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟😐😐😐😐😐😐😐😐
مامانم هرازاگاهی یادش میره من بیست و یک سالمه نه ده سال.
بعد از این حرص می خورم که پدرم مادرمو اصلا دوست نداه یعنی تاپیکای قبلیمو بخونید کاملا متوجه میشید..
جدا انگار مادرم فقط یه ابزاریه که بابام خودشو باهاش تو زندگی راضی وخوشحال نگه داره.
اینارو می بینم حرصم میگیره واقعا...
نمیدونم منظورمو فهمیدید یا نه... انشالله که خودتون متوجه بشید..
کفری ام جدا...