مثل دختر خاله من .
منو ابحیم و دختر خالم همسن بودیم بعد اون همیشه وقتی میرفت خونه اقوام بد ما رو میگفت و میگفت ازشون میترسم . همیشه آدما رو با خوراکی میخرید .
وقتی میومد خونه ما مثل مظلوم ها رفتارمیکذد و میگفت اصلا بهم خوش نگذشت رفتم خونه فلانی ها و وقتی هم که باهم میرفتیم خونه اقوام ، بچه های فامیل رو اذیت میکرد که به اسم منو ابحیم تمام میشد .منو ابحیم هیچی نمی فهمیدیم فقط متوجه میشدیم با اینکه ما اونها رو اذیت نمیکردیم اما همیشه با ما بد بودند و بد رفتار میکردند اما با دختر خالم نه راحت بودند
جوری شد که همه اقوام از منو ابجیم دوری میکردند و آبروی ما رو برده بود دختر خالم . کلی خاری و ذلت کشیدیم و گوشه گیری شدیم تا منو ابحیم تونستیم اونها رو برگردونیم ( تو این حین با دختر خالم رابطمون قطع کردیم ) بعد که دوباره با دختر خالم دوست شدیم دوباره داشت همون کارهاش تکرار میکرد .
میخوام بگم این آدما تغییر نمیکنند .
واقعا ضربه بدی بود . فکر میکنم به خاطر بابامه که منو ابحیم تقاصشو پس دادیم چون بابام با اینکه بابای دختر خالم انقدر به خودش و خانوادش خوبی کرد بازم پشت سرش حرف میزد .