2777
2789
عنوان

عاقبت دخترای پرتوقع🤨

103 بازدید | 9 پست

سلام به همگی وقتتون بخیر دوستم کلاس نویسندگی می ره استادش گفته بود  یه داستان مانندی بنویسید دیشب برام داستانشو فرستاد خیلی خوشم اومد البته بیشتر زندگینامه یکی از نزدیکانش هست می دونم اینجا جاش نیست ولی باهاتون به اشتراک می زارم ببینید  به عنوان یه سرگرمی بهش نگاه کنید و طولانی هست ولی خیلی خیلی خلاصه کردم  از قبل تایپ شده البته خودم تایپ کردم که قلم ضعیفی دارم بعضی جاهاش سانسور کردم و اگر یه دهم درصد پربازدید شه قفل می کنم دوست دارم نظرتونو درباره این دختر بدونم  اسم ها هم مستعاره  و داستان زندگی این دختر دهه نوده دیگه سالشه نمی دونم از اونجایی شروع می شه 


یلدا دانشگاه خیلی خوبی قبول شده بود داشت زندگی شو می کرد دور از خانواده تو یه شهر غریب تا از طریق دوستش با کاوه آشنا می شه کاوه یه دل نه صد دل عاشق یلدا می شه هرکاری می کنه تا بلاخره مخ یلدا رو می زنه ولی یلدا چون از خانواده مذهبی و متعصبی بوددرخواست  دوستی قبول نمی کنه بجاش به کاوه می گه یا ازدواج یا منو فراموش کن کاوه قبول می کنه و خانواده  شو می فرسته شهر یلدا اینا ولی ماجرا به همین جا ختم نمی شه مادر کاوه می ره خواستگاری ولی شروع به اذیت کردن خانواده یلدا می کنه با حرفاش بخاطر اینکه از طبقه متوسط بودن تحقیرشون می کنه وقتی به گوش یلدا می رسه با کاوه دعوا می کنن



بعد چند هفته منت کشی بلاخره باز یلدا آشتی می کنه و کاوه مادرشو مجبور می کنه معذرت خواهی کنه ولی مگه تموم میشد دردسرها یه روز یه دختره بهش زنگ می زنه گریه و زاری که کاوه مال اونه و اصلا برای یلدا مرد مناسبی نیست وقتی به کاوه می گه هی حرف عوض می کنه و از زیرش در می ره یلدا اونقدر باهوش بود بفهمه ریگی به کفششه ولی اونقدر هم طماع بود که از پول کاوه نتونه بگذره خلاصه یه روز وقتی یلدا بعد قرار با کاوه می ره خوبگاه بهش زنگ می زنن بیا سر کوچه تو فلان ماشین یلدا می ره میبینه یه دختر ناز که خیلی خیلی سر تر از یلدا نشسته تو ماشین و خودشو معرفی می کنه گلی 



من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

گلی ادعا می کنه که چند ساله با کاوه دوسته ولی یلدا اصلا براش مهم نبود ولی وقتی گریه و زاری دختره می بینه کمی دلش می سوزه بهش می گه قرار گذاشتن برن از کشور و ازش می خواد که به کاوه درباره این ملاقات نگه ولی یلداگوشی برداشت و با کاوه کات کرد ولی بعد چند بار منت کشی دوباره برگشت کاوه می گفت به دختر همکار باباش علاقه ای نداره و هزار بار پیش خانواده اون خودش گفته ولی هیچ کس به حرفاش توجه نمی کرده و وقتی ازدواج کنن اونا هم می فهمم نباید دو نفر به زور مال هم کنن بابت حرفای مادرش هم ازش عذر خواهی کرد کاوه هزار بار از مادرش خواهش کرد کوتاه بیاد باباش راضی بود چون یلدا رو می شناخت که چه دختر باجربزهایه دیگه شاید برای یلدا اون موقعیت اجتماعی که بعد ازدواج با کاوه بدست می آورد کمرنگ تر شده بود عوضش عشق جاشو گرفته بود هر روز باهم بودند یه بار گلی همون دختر پا شد اومد دم در خوابگاه یلدا اینا و خواهش التماس  که ولش کن دختره هم خوشگل بود هم خانوم هم ناز تازه هم سطح کاوه اینا بعد اونشب هی فکر خیال یلدا هم بیشتر  شد چرا کاوه عاشقش شده اصلا چرا این دختر رو ول کرده خلاصه بعد راضی کردن و التماس های کاوه  بلاخره قرار شد کاوه بیاد خواستگاری دل تو دل یلدا نبود حتی با لیلی  دوستش لباس عروس هم دیده بودند یه روز به اجبار کاوه هم برده بود پرو کرده بود ولی یه روز قبل یه تماس از کاوه که بیا بریم بیرون یلدا فکر می کرد مثل همیشه می رن قدم بزنن ولی وقتی شنید که ویزا همشون اومده و قراره برن خارج رنگش پریده بود کاوه با خوشحالی می گفت ولی یلدا عصبی بود وقتی گفت نمی تونه بیاد درباره ش هزار بار حرف زده بودند اینبار کاوه دو تا انتخاب گذاشته بود یا بیا یا قید منو برای همیشه بزن یلدا دومی شو انتخاب کرد ولی تا انتخاب کنه مرد زنده شد اون شب کاوه خیلی حرف زد ولی یلداهیچ کدوم نمی شنید کاوه گریه می کرد می گفت ببخشید ولی بازم نمشنید یلداگفت تو یه انتخاب اشتباه بودی که باعث شدی جلو همه خورد شم و حتی خداحافظی هم نکرد و فقط سرعت قدماشد بیشتر کرد وقتی به حال خودش برگشت نمی دونست کجاست ولی وسط خیابون نشت گریه کرد خلاصه کنم خیلی اون دوران بهش سخت می گذشت بارها به خودکشی هم فکر کرده بود و افسرده شده



افسرده شده بود و از خواب می پرید جیغ می زد و گریه می کرد خانواده اش وقتی فهمیدن تو این شهر خونه گرفتند و اومدن یلدا یک ماه تو اتاق خودشو حبس کرده بود حتی مادرش و لیلی هم تو اتاق راه نمی داد نمی دونست بخاطر عشق از دست دادش غصه بخوره یا حرف بقیه یلدا شخصیت جالبی برای دیگران نداشت  با اینکه درسش عالی بود ولی  از بس مغرور و پرو بود که هیچ دختری تو دانشگاه حاضر نبود کنارش بشینه پشت سرش حرف زیاد بود همه می گفتن نچسب و از خود راضیه تا وقتی که کاوه به زندگیش اومد یه آدم دیگه شده بود رمان عاشقانه از دستش نمی افتاد پدرو مادرش خوشحال شده بودن که دختر ته تغاری خانواده بلاخره سر عقل اومده از بچگی هر چی تو توانشون بود براش می زاشتن ولی همیشه شاکی بود وقتی التماس می کردن که تو شهرستان درس بخونه سه روز غذا نخورد تا راضی شدن وقتی یه چیزی براش می خریدن بجای تشکر می گفت فقط همین ! حالا جلوی اونا هم خورد شده بود



افسرده شده بود و از خواب می پرید جیغ می زد و گریه می کرد خانواده اش وقتی فهمیدن تو این شهر خونه گرفت ...

خب بقیش 

به کوچکی گناه نگاه نکن ؛بنگر چه کسی را نافرمانی میکنی...حسبی الله ونعم الوکیل...

از وقتی که اومده بود به این شهر کنار دانشگاه کار می کرد حتی فرصت گشتن توی شهر و  به خودش نداده بود شاید از خودش متنفر بود که اینقدر حسوده باید بهترین مال یلدا بود قانونی که توی زندگی اون هیچ تبصره ای نداشت قانع نبودن به زندگی متوسط از یه جایی به بعد پدر مادرش هم دوست نداشت چون از نظر اون ترسو بودن و عرضه پولدار شدن نداشتن زندگی کارمندی پدرو مادرش مسخره می کرد هر کاری می کرد تا مثل اونا نشه از تدریس خصوصی تا فروشندگی ولی آخرش هم دستش جلوی باباش دراز بود چون سلیقه گرونی داشت اون عاشق کار با رایانه بود ولی به نظرش چون اون موقع تازه کامپیوتر اینا مد بود بخاطر همین بود کلا هر کی مشکل داشت می داد یلدا درستش می کرد با اینکه خیلی کتاب می خوند چند تایی هم راجب برنامه نویسی اینا خونده بود کار تایپ هم انجام می داد خلاصه از این شرکت به این شرکت دربه در این بود یکی استخدامش کنه ولی چون درسش مرتبط نبود نع تنها استخدام نمیشد بلکه مسخره هم می شد تا اینکه یه شرکت خودش بهش پیشنهاد همکار داد از وقتی مشغول شده بود از اینجا خیلی خلاصه کردم چون کسی نمی خونه خیلی جاهاشو حذف کردم 😶😊 ولی پسره سیاوش ولش نمی کرد تایم کار هم اذیتش می کرد بهش درخواست دوستی می داد ... خلاصه یلدا تو برجکش می زد ولی مگه ول کن بود اونقدر پرو شده بود که تعرض می کرد یلدا اول به مدیر شرکت گفت تذکر داد بهش ولی تایم استراحت همش بقیه مسخره اش می کردن که غیر ممکنه پسر به اون باشخصیتی کاری به کار تو داشته باشه تو داری اذیتش می کنی  ولی برای یلدا مهم نبود با کار خودشو خفه کرده بود تا کاوه از یادش بره گلی بهش زنگ زده بود و دعوت به مهمونی کرده بود یلدا به امید اینکه کاوه هم شاید بیاد و ثابت کنه بدون کاوه خوشحالتره تصمیم گرفت بره مهمونی شب بود و یلدا بعد از ظهر رفته بود همه جا سوت و کور بود فقط گلی می دید به خودش دلداری می داد آخه کی این ساعت می یاد مهمونی معلومه اونا دیرتر می یان ولی از حرفای گلی و اصرارش به خوردن مشروب مشکوک شده بود ترسیده بود پاهاش می لرزید از گلی خداحافظی کرد با عجله داشت درو باز می کرد ولی نمی شد گلی و صدا می زد ولی جوابی نمی شنید تا صدای سیاوش شنید رنگش پریده بود یه لحظه حس کرد قلبش نمی زنه  از صدای جیغش گوش خودش سوت می کشید  صدای گریه گلی می شنید ولی کسی کمکش نکرد و بهش تجاوز شد وقتی به خودش اومده بود که صبح شده بود و خودشو جلوی ماشین پرت کرده بود ولی از بدشانسی زنده بود کلانتری پزشک قانونی همشو رفت ولی بعد یک ماه گفتن از کشور خارج شده بعد اون اتفاق همش تهدید می شد ولی این بار تهدید نبود پدرشو با چاقو تو خیابون زده بودن وقتی زنگ زدن گفتن اگه ادامه بدی نفر بعدی مادرته ولی به چاقو ختم نمی شه یلدا دوست داشت افتخار خانواده ش بشه ولی اگه ماجرا لو می رفت یا یکی از تهدید ها درست از آب درمیومد کارش ساخته بود تا آخر عمرش عذاب وجدان ولش نمی کرد خلاصه ش یلدا تصمیم گرفت چیری نگه ولی بعد برگشت سیاوش سو استفاده هاش بیشتر شده بود از یجایی به بعد یلدا فقط نفس می کشید مردودی پشت مردودی کنایه همکلاسی هاش اخراج از شرکت حتی دیگه حسودی هم نمی کرد اشکاش نمی تونست کنترل کنه دوسال گذشته بود سیاوش هر بلایی سرش اورده بود سقط جنین آخرین ظلمی که می‌شد درحقش کنه هم ادا کرده بود قرص های افسردگی دیگه کفاف این همه بدبختی یلدا رو نمی کرد سیاوش اومد خواستگاری و خانواده یلدا قبول کردن مادرش همش می گفت بخاطر کاوه سه ساله خون دل خوردی بسته باید ازدواج کنی لیلی می گفت دیدی آخرش همونی شد که می خواستی یارو هم پولدار هم دوست داره ولی اونا نمی دونستن یلدا چی می کشه کاوه وقتی خبر ازدواج یلدا رو شنید اومد وقتی همودیدن کاوه تعریف کرد که سیاوش عاشق گلی بود براش هر کاری می کرد ولی گلی پسش می زد بخاطر همینه اومده با تو عروسی کنه تا همه رو اذیت کنه کاوه فکر می کرد برای یلدا توفیقی داره دونستن این مسئله یا به خیال خودش مثل  خواستگاری قبلی با غرور جلوی سیاوش وایسه بگه ما به درد هم نمی خوریم من عاشق یکی دیگم ولی یلدا حق انتخابی نداشت بعد چند روز ازدواج کرد از دانشگاه انصراف داد همه فکر می کردن یلدا دلیلی برای این تصمیمش داره ولی اون حتی نمی دونست چرا زنده ست شبا آرزو می کرد فردایی نباشه آرزو می کرد کاش می تونست با یه آدم معمولی زندگی کنه 



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792