دلم میخاد بمیرم 😭 😭 😭 😭 😭 😭 خستم چرا سرنوشتمو اینجوری نوشت خدا من که بنده خوبت بودم من که همیشه سر وقت نمازمو خوندم روزی هزار دفعه شکرت میکردم من که انقد عاشق خودت و ائمه بودم چرا بازنذگیم ابن کارو کردی چراااا مگه من چه گناهی کرده بودم که انقد در به دری کشیدم به خاطر یه بچه
تو که میدونستی من چقدر شوهرمو دوست داشتم چقدر تو ذهنم برای آینده نقشه کشیده بودم چرا اینجوری شد زندگیم نا بود شد
سه ساله آزگار شوهرم آمپول میزد به امید اینکه از بیضه هاش نمونه برداری کنن اسپرم پیدا شه ای وی اف کنیم
اما همونم نبود
دلسرد شدم از زندگی دلم میخاد بمیرم با عشق با شوهرم ازدواج کردم درسته بچه همه چی نیس ولی من بدون بچه چطور زندگی کنم هیچ امیدی ندارم دست و دلم سست شده
همش گریه میکنم شوهرم میگه برو طلاق بگیر به پای من نسوز
اما من میگم بیا بریم دنبال اسپرم اهدایی شاید از این راه بچه دار شدیم حیفه زندگیمون بهم بخوره
ولی دلم راضی نیس به اهدایی شاید زمان فکرمو عکس کنه نمیدونم
دلم خیلی شکسته زندگی برام تموم شده الان مرده متحرکم
هیچکس منو درک نمیکنه میدونم شمایی که این تاپیک و میبینی شاید پیش خودت منو مسخره کنی درکم نکنی ولی من نوشتم تا آروم شم