رفتارشون با من و داداشم زمین تا آسمون فرق داشت و داره
هیچوقت یادم نمیره دبیرستانی بودم بهم پول تو جیبی نمیدادن انتظار داشتن مثل بچه مهد کودکی ها با لقمه برم مدرسه 😏 همیشه ی خدا وقتی دوستام میگفتن پول بذاریم خوراکی بخریم من خودمو میکشیدم کنار 😔 یه بارم یکیشون فهمید رفت همینجوری برای منم خرید اون موقع له شدم داغون شدم غرورم هزار تیکه شد ، بعد از مدرسه هم میرفتم خونه انگار نه انگار که از مدرسه برگشتم نه نهاری نه آبی نه چیزی ، دهن باز میکردم مامانم فحشم میداد میگفت برو یه تخم مرغ بزن بخور دیگه ، تمام کارامو خودم انجام میدادم لباسامو میشستم اتو میزدم ظرف میشستم ولی عوضش داداشم یعنی هر چی بلا سر من آوردن داره تلافی میکنه ، ۲۱ سالشه وقتی از مدرسه برمیگشت مامانم جلوش مرغ میذاشت به اضافه نوشابه و سالاد و میوه و خلاصه همه چی
از زور اینکه پشت کنکور نمونه رفت آزاد ثبت نام کرد برگشت به بابام گفت وظیفته پولشو بدی اگه نداشتی بچه نمیاوردی ، دوتا عروس هلندی گرفته ول کرده تو خونه صبح تا شب جیغ میزنن بابام نمیتونه بخوابه همیشه سردرده ، مامانم خون گریه میکنه از دستش ، صبح میره بیرون شب ساعت ۳ میاد خونه ، بعد جالب اینجاست یه بار گفتم خب بهش بگید نکنه این کارارو برگشتن گفتن نه ولش کن افسردگی میگیره 😊 ولی من افسردگی نمیگرفتم آدم نبودم که
آخرشم تا ۱۷ سالم شد منو شوهر دادن انگار مثل بعضی دخترا دوس پسر داشتم یا میرفتم تو خونه این پسر اون پسر
شوهرم روزی هزار بار میگه بابات خواست نون خور کم بشه وگرنه کدوم احمقی بچه ۱۷ ساله رو شوهر میده 😔 هر چی بگه حق داره