سلام مهمونی بودیم بچم نزدیک ۳ سالشه گریه میکرد بهونه میگرفت شوهرم اومد سمتش داد زد یه دونه محکم بچه رو زد سریع رفتم جلوش که بچه رو نزنه جلو همه یه دونه محکمم کوبید به کمر من جوری زد که همونجا اشک تو چشام جمع شد و برگشت گفت صد دفعه گفتم به تو ربطی نداره من میزنمش
همه ام داشتن نگاه میکردن و از حرکت شوهرم ناراحت شدن حالم خیلی بد بود رفتم تو اتاق بچم دسشویی کرده بود گفتم ببر بچه رو بشور گفت من نمیتونم و فلان گفتم حالم خوب نیست بچه رو با حرص و دوباره با پاش کوبید توکمر بچه برد دسشویی داد زدم افتادم دنبالش گفتم برو اونور نمیخاد خودم میبرم .
خسته شدم خیلی بیشعوره دست بزن داره هیچی نداره خانوادشم که کلا حذف شدن از زندگیمون چون به شدت اذیت کنن ما قبلا تا طلاقم رفتیم نمیدونم چی شد برگشتیم هردقه خودمو لعنت میکنم که برگشتم و پای یه بچه بیگناه بازکردم تو زندگیمون و الانم بخاطر بچم نمیتونم جداشم میترسم من نباشم کتکش بزنه الهی بمیرم بچم چقدر ترسیده بود قبلا از مرگ میترسیدم ولی الان اصلا مهم نیس برام انقدر که دارم اذیت میشم