از وقتی که من اومدم جاریم با خانواده شوهرم خوب شده

بچه ها من نامزدی میدیدمش با خانواده شوهرم چی جوری هست زمین تا آسمون با الان فرق داشت جاریم از وقتی که من اومدم خوب شده و فاز عروس خوب رو گرفته با خانواده شوهرم بعد من تو یه حیاطم با مادرشوهرم اون خونش جداست بعد هزار دفعه پشت این خانواده شوهرم حرف زده و غیب کرده به من ولی الان نقش بازی می‌کنه که با من خوبن و منو دوست دارن بعد خانواده شوهرم و مادرشوهرم به درد نخور و بد ذاتن هزار دفعه خوبی کردم جوابش رو با بدی دادن و اشک منو دراوردن بعد فکر کنید عصرا میاد به مادرشوهر سر میزنه هرروز بعد مثلا مهمونی هست مادرشوهرم دختراش و همه رو گفته و اینم گفته میاد قبل از اونا شام می‌زاره سالاد درست می‌کنه بشقاب می‌زاره و کار می‌کنه بعد بعد از اون که من میام همه پشتشون به منه و بی محلی که مثلا چرا نیومدم بعد بماند که آخر شب ظرف سی نفر مهمون با منه و جاریم میشینه و اینا هم به چشمشون نمیاد بعد و منو به چشم اینا بد کرده عروس کوچیکم هستم دیگه هیچی اینم بگم من چند دفعه رفتم مثلا شام رو بده من بزارم خونه مادرشوهرم میبینم به زور جاریم منو می‌فرسته از آشپزخونه که کارای اون به چشم بیاد و منو خراب کنه بخدا از اون موقع که این رفتارها و می‌کنه خانواده شوهرم با من بدتر هم شدن می‌ره میشینه کنار خانواده شوهرم خودشیرینی و قهقهه زدن و چسبودن خودش به زور به اونا بعد در قبال این رفتاراش همون قدر براش ارزش قاعل نیستن خانواده شوهرم بارها شده جنگ افتاده تو خونه من سر این کاراش مثلا شوهرم از در میاد می‌ره به مادرش سر بزنه میاد با توپ پر به من جاریت اومده غذا می‌زاره وکمک می‌کنه تو هم که نشستی اینجا من نمیکنم چون تو یه خونه ایم دایما توقع دارن یه روز آدم نکنه میشه آدم بد و با اون اینجوری نیستن چون خونش جداست حالا موندم چیکار کنم