ابروم همه جا رفته بدبخت شدم

حداقل مادرش میتونست با مادر شما درمیون بذاره که

خودتو گول نزن

خیلی مشکوکن

کسی وه خواستار یه وصلت باشه نمیره جار بزنه

بگو قول ازدواج داده جهت اشنایی دیدم بهم نمیخوریم 

عزیزم 😢 باهاش حرف بزن بگو شرایطتو و استرسی که داری رو هم بهش بگو ،ان شاءالله زودتر ازدواج میکنین و نگرانیت تموم میشه 

کجان اونایی که میگن گذشته مهم نیست، بیا میگه آبروم رفت چرا تو این دوسال ب خودت نیومدی دختر الانم نخواه بره قیمتی باهاش ازدواج کنی اگه آدم بود همه جا از دوستی با تو نمی‌گفت، پس بی خیالش شو انشالله که آدم بهتری سر راهت قرار بگیره این دفعه بی فکری نکن

یچی بگم؟ فک کنم خیلی ها همین مشکل رو داشتم از جمله خودم که مستقیم گفتم پسر داییم رو دوست دارم و بی ارزشم کرد! البته شکر خدا بعدها موقعیت بهتری پیدا کردم و انگار خداوند قسمتم رو جوری دیگه درست کرده بود😊  بذار بگن ( یه طرفه که نیست بگو دو طرفه بوده، اصلا جواب نده ب کسی ، اصلا اگه پرسیدن = لبخندی بزن و بگو چی میگیید؟؟؟ مگه من منتظرم؟؟ کسی که باید بیاد من نیستم! ( در کل سخت نگیر ، اینو به خودت بگو = که اگه اومدنی باشه میاد و اگه نباشه = پس حتما سهم من نیست و منم سهم اون نیستم ... ( حرف مردم هم همیشه بستگی ب رفتار خوده شخص داره

خوب اگه دوستش داری گریه برای چی مگه به اجبار داری باهاش ازدواج میکنی

مگه دوسش نداری پس چرا دیگه ناراحتی و تو فکر موقعیتای دیگه ای؟

حالا از چی میترسی؟

بهش بگو باید همین روزا بیای خاستگاری مجبورش کن تا گندش در نیومده

حالا که شده دیگه بیخیال الکی بشینی غصه بخوری چیزی درست نمیشه مردمم اینقد گیر و گرفتاری دارن که مسئله بین شما اولویت آخره و باور کن کسی واسش مهم نیس

چرا آبروت بره قتل که نکردی

یا با همین ازدواج میکنی

یا بهترش

تو نوجوانی و اوایل جوانی یه نفر تو فامیل قصد داشت همین کارو با من بکنه یعنی همه جا درباره من پر کنه

چنان نشوندمش سرجاش که دیگه جرئت نکرد حتی تو تنهاییش اسممو بیاره

بابام و عموم رو که خیلی از هر دوشون میترسید فرستادم سراغش ، داستانش خیلی طولانیه ... ولی میخوام بگم کافیه خودت بخوای که زندگیت رو دست بگیری هیچ کس نمیتونه با شخصیتت بازی کنه 

حتی اگر ازدواجت باهاش جور شد خودت قبول نکن میدونم سخته ولی آخه اون که الان آبروتو برده بعد ازدواجم راز دارت نیست

چه بی معرفت بوده دلم گرفت