دختر خالم در این بین بچمو برد گردوند باز بچم نموند و اذیت کرد
بغل گرفتم چرخوندم فایده نداشت
عصبی شدم یدونه زدمش
که زن عموی نچسب و دو روم اومد گفت چرا بچه رو میزنی بدش من
( بعد اینکه شنیدم پشت سرم گفته بیشعور بچه رو زد و بعد اومد پیش من که بچه رو نگه داره)
رفتم گفتم تو خیلی زن خوبی هستی بچه خودتو نگه دار آریان داره له لع میزنه با دختر عموم بازی کنه بگرده بچتو انداختی به اون بعد اومدی پشت سرم زر زر میکنی و میشی دایه مهربانتر از مادر
عرضه داری بچتو نگه دار
خلاصه زنگ زدم شوهرم بیاد دنبالم گفتم معدم خوش نیست بیا
ب بابامم گفتم هروقت خواستی پسرم و ببینی بیا خونم و اینا همش تقصیر فلانیه( خواهرم)
شروع کرد کولی بازی و طرف خواهرم و گرفت
منم شوهرم اومد و بدون شام اومدم:)
هنوزم هیچی نتونستم بخورم دهنم مزه خون میده