تابستان امسال یه ماشین به اسم درامد فروختیم شوهرم زندگیم جهنم کرد پول گرفت برد خانهی ورثه ای که پدرشوهرم توش نشسته خرید براشون سهم عمه هاش داد من راضی نبودم زندگیم جهنم شد ولی بخاطر آرامش بچه هام گذشتم هفته پیش خانه مادر شوهرم بودیم خواهرشوهرم و شوهرم سر یه موضوع بحث شون شد دعوای شدیدی کردن بعد ما بخاطر بچه هام که کوچیک هستن همسرم بلند کردم امدیم همسر الان یک هفته هست میگه من دیگه پدر و مادری ندارم بی خانواده هستم الان ۱۳ ساله عروس شونم بارها بارها پشت همسرم خالی کردن ولی این دفعه واقعا حق با همسر من بود خیلی درحق اش بد کردن ولی یادم افتاد اون روزهایی که با خانواده اش زندگی به من بچه هام جهنم کردن تو دلم گفتم زمین گرده صبر خدا زیاد حق بچه های من گیر کرد تو گلوتون رنگ آرامش دیگه نمیبینید