یه خانم ۳۲ ساله ام یه پسر ۲ ساله دارم و ۷ ساله ازدواج کردم برای خودم عقائدی داشتم که همیشه بهش پایبند بودن یه درست و غلطی توی ذهنم شکل گرفته بود که الان کلا فروپاشیده و این منو به لبه پرتگاه رسونده
تصمیم گرفتم هر روز یک مورد از اتفاقاتی که برام می یوفته و واقعا نمی فهمم که من مقصرم یا نه رو اینجا مطرح کنم شاید واقعا من بدم خودمو اصلاح کنم
مثلا امروز
یکی از اقوام فوت کرده بود من و همسر و پسرم رفتیم مراسم با مترو رفتیم و کالسکه برده بودیم توی پله برقی همسرم کنارم بود کالسکه رو من روی پله بلند کردم که یهو ضامن دسته ول شد و کالسکه نیمه جمع شد پسرم هم توش بود بین زمین و هوا بودم فقط دست انداختم از سیر کالسکه صندلی شو گرفتم تا بالاخره برسیم بالا همسرم این تقلا کردن منو می دید اما هیچ واکنشی نشون نمی ده
و بعد هم آنقدر عادی رفتار می کنه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و انگار نه انگار که ممکن بود من و پسرم و چندین نفر دیگه از پله برقی سقوط کنیم
واقعیت قبلا خیلی بهش اعتراض می کردم که چرا اینقدر بی خیالی اما الان دیگه این کارم نمی کنم چون می بینم هیچ تاثیری نداره می که اگر جایی کمک خواستی باید کامل بهم توضیح بدی که کمک می خوای وگرنه من از کجا بدونم که کمک می خوای
واقعا اونجا توی پله برقی با اون شرایط من باید چطوری توضیح می دادم
توی خیابون ول می کنه می ره من با یه کالسکه خودم از خیابون رد می شم و از اون جدول وسط خیابون کالسکه رو رد می کنم
واقعا یعنی کار من اشتباهه همسر من بی خیال نیست؟