من تو زندگیم تاحالا تجربه این ک واقعا ی پسر رو از ته دل دوست داشته باشم و براش وقت بذارم و خلاصه هرچی فکر کنی ک برای دوست داشتن و نگه داشتن ی پسر و رابطه میتونه باشه رو انجام دادم خیلی خورد شدم ما دو تا ادم متفاوت بودیم ک هیچیمون بهم نمیومد دو تا ادم متضاد
در آخر این همه شکستن و تحقیر شدن تو رابطه ک بودم کارم ب روانپزشک و تراپیست و قرص خوردن رسید ( با ی خود شیفته تمام دوست بودم ) ک انگار جادوم کرده بود جلو کلی آدم فش ناموسی بهم میداد و قهر میکرد من خر بر میگشتم منت میکشیدم و در آخر با ۵ نفر که نفر ۶ دوست فابریک خودم بود بهم خیانت کرد
همیشه بهم میگفتن کات کن خدا هست میشه مرحمت قبول نمیکردم میگفتم هه خدا چجوری میخاد تنهاییمو پر کنه خدا مگه کنارمه ک برم باهاش بیرون ولی وقتی ک کات کردم رو آوردم ب خدا گفتم خدایا نمیگم برش گردون فقط ازت میخام ادمای جدید بیان تو زندگیم ک فراموشش کنم و روزی ک یادم خودت اتو ماتیک حلالش کن
تو ماه اول ده کیلو کم کردم جوری بود همه فکر میکردن سرما خوردم رنگ پریده و دماغی ک هی فین فین میکرد ماه دوم رو آوردم ب عرق خوردن ۳ ماه ب کوب هرشب ده کیلو رو دوباره چاق کردم شانسم افتادم تو اکیپ طبعیت گردی ، کوه نوردی ، مهمونی ، دورهمی ، کمپی و ...
تو این همه آدمی ک دیدم با پسری دوست شدم ک واقعا انگار خودم با خودم دوست شدم بهم روز اول گفت ی روزی از اینجا رد میشیم و یادت نمیاد شب اولی ک منو دیدی و ازش گرفتی گریه کردی
همینم شد از این داستان ۹ ماه میگذره و من از خدا ممنونم از وقتی تموم شد پیشرفت کردم تو این ۹ ماه فقط بال بال زدم ک موفق بشم و شدم جوری ک ماه پیش پیام داد فقط داشت طومار چیزایی ک بهش رسیدم رو تبریک میگفت و من فکر نمیکردم کسی ک منو از ماشینش پرت کرد بیرون وسط خیابون و من باز عین اسکلا رفتم منت کشی ک برگرد بهم پیام بده و من ن قلبم بزنه ن خوشحال بشم ن ناراحت بشم و حتی الان ب جایی رسیدم ک دیگه عین چند ماه پیش نمیگم چرا من خر بااین بودم حتی دیگه ب خودمم بد نمیگم برای انتخابم ولی ازش درس بزرگ گرفتم
توام میتونی فقط ب قول دوستم باید از خدا بخای من باور نمیکردم چون باور نمیکردم کات نمیکردم ولی رسید ب جایی ک دیگه نتونستم و خدا لحظه ب لحظه با من بود و ی رفیق خیلی خوب پیدا کردم ک انگار با خودم دارم وقت میگذرونم