داداشم پزشکی قبول شد با کمک و همراهی همه اسیرش شدیم شرایط مهیا کردیم تا شد
بعد گفت من خوابگاه نمی رم بابام وام گرفت براش خونه اجاره کرد کلی وسیله خرید براش چید
مادرم رفت کنارش مسئولیت زندگی افتاد رو دوش من از خرید تمیز کاری شست و شو پخت و پز همه و همه درکنار دانشگاه رفتن و کار کردن خودم
اخرش داداشم زد زیرش گفت نمی رم دانشگاه رفت پی دختر بازی به انده خیابونی پول داد بره باهاش بخوابه من فهمیدم نذاشتم بره ایدز و زگیل بگیره
اومد خونه مادرم براش بهترین غذا پخت گذاشت جلوش
به من ناهار تخم مرغ می داد به اون مرغ می گرفت با دوستاش بره تفریح
هر غلطی بگید کرده
به من پول ندادن کارم راه بندازم
خواستگار بعد دوسال داشتم نذاشتن جواب مثبت بدم ردش کردن چون داداشم اعصابشون خورد کرده بود
بابام بابت اینکه اعتراض کردم چرا به دختر عموم چند ده میلیون پول دادی عروسی گرفت به من ندادی گفت تو برو صیغه بشو به منی که دستم به دست پسری نخورده
حالا داداشم تو شهوت غرق شده و همش دنبال کثافت کاری
من کتک زد شب تا صبح گریه کردم شکم خالی خوابیدم
حالا داداشم یه جوری غصه شون داده که شبا تا صبح خوابشون نمی بره اشک می ریزن
با وجود همه بی مصرف بودن داداشم بابام احترامش داره و با استاداش صحبت کرده که نمره اش بدن
ولی سر من داد می زنه
من مدام توسط داداشم تهدید می شم می گه بلایی به سرت میارم که چرا کثافت کاری من لو دادی
من پی اون نبودم مامان بابام گفتن گوشیش چک کن
فهمیدم چند میلیون داده به دختره انده پولی