2777
2789
عنوان

مامانهای مرداد 89

| مشاهده متن کامل بحث + 37808 بازدید | 687 پست
سلام دوستان عزیز. خوبین همگی؟ بابا شما همتون سر کار راحت میتونین تایپ کنید ولی منو آیدین نمیذاره بنویسم.
من به آمار زمین مشکوکم !!! اگر این شهر پر از ادمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست ؟؟

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

ای بابا به نظر من خاطرات رمانتیک خیلی هم خوبه . اصلا هم لوس بازی نیست.منم سال اول ازدواجم به هر دلیلی گل میگرفتم از همسرم ولی بعد از به دنیا اومدن آیلین آخرین گلی که گرفتم توی بیمارستان بود .

Lilypie Third Birthday tickers
ازدواج من و همسرم هم کاملا سنتی بود و 7 ماه عقد بودیم و بعد هم ازدواج و 5 سال بعد هم آیدین به دنیا اومد.
من به آمار زمین مشکوکم !!! اگر این شهر پر از ادمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست ؟؟
سارا جون اتفاقا همسر من هم هر روز برام گل میاورد. ما یک سال نامزد بودیم. سرویسهامون جدا بود سرویس اونها زودتر میرسید کارخونه ،‌می رفت دم در آزمایشگاه می ایستاد تا من برسم. طفلک توی سرمای زمستون چقدر اذیت می شد. عجب دورانی داشتیم.

بهارک جون چی کار کردی امروز با سالگردت ، ما رو مجبور کردی خاطراتمون رو به یاد بیاریم. حالا خودت گذاشتی رفتی بیا تعریف کن دیگه .
Lilypie Fourth Birthday tickers
سالگرد نامزدیتون مبارک بهارک جون بیا واسه من تعریف کن دیگه
مونا جون من چند بار خواستم آشناییتون رو تعریف کنی ولی هچ وقت نگفتی همین امروز بگو در ضمن پیشاپیش مبارک سالگرد ازدواجتون. راستی سونو نرفتی؟ مردم از فضولی..........
هستی جون چه عاشقانه بوده همینه که الان هم همسری مهربونت کمکت میده
آزیتا جون خوبی؟ آیدین خوبه؟
شیده جون درسته بزرگتری ولی امسال اگه نگذشته همسرتو رو سوپرایز کن و یه سالگرد به یاد موندنی بگیر.
ازدواج ماهم سنتی بود. تازه آزمایش و خرید و عقد کنونمون سه روز بیشتر طول نکشید. یکسال هم عقد بودیم و ماهی یکبار بیشتر همدیگه رو نمی دیدیم اونم دو یا سه روز. کلی هم خاطره بد از مراسم عقد و عروسیمون دارم. به خاطر دخالت زیاد. دوبار هم مراسم گرفتیم که من اصلا اینجوری نمی خواستم و اصلا بهم خوش نگذشت.
تو آرایشکاه برای مراسم عروسی گریه کردم و آرایشگر مجبور شد دوباره رو صورتم کار کنه. گریم هم به خاطر دوتا خواهر شوهرام بود که مسئولیت لباسمو داشتن و تا ساعت چهار تو آرایشگاه بودم و هنوز لباسم رو نیاورده بودن. برای ساعت 3 هم باغ گرفته بودیم. یعنی همه از مراسم عروسیشون لذت می برن من اصلا نمی خوام یادم بیادواسه همینه که بعد از هفت سال هنوز نرفتیم فیلم عروسیمونو بگیریم. خداییش عروسی ما فرصتی بود برای خالی کردن عقده های خانواده شوهرم.
ولی با این وجود سالگردهامون رو جشن میگیریم و سعی می کنم اینجوری اون روزها رو بهتر کنم
Lilypie Premature Baby tickers
خدا نگهدارتون باشه با این سوژه هایی که میندازید وسط آدمو قلقلک میده!!! با اینترنت نفتی در خدمتتون هستم. یادتونه همین یکی دو هفته پیش بود رفتم یه گیگ خریدم هااااااااااا امشب پیغام پسغام فرستادند حجمت تموم شده!!!! آخه دزدی دزدی این یکی هم دزدی؟؟!!!!!! رفتم فاکتورها رو نگاه کردم هم حجم دارم هم زمان حالا به خاطر گل روی شماها با همون دیل آپ اومدم اینقدر صفحه پر نکنید هیششششششششششکی نمیاد!!!
ممنون از همه دوستانی که انرژی مثبت فرستادند. نازی جون از لاک هیدرودرم استفاده کن و ضمنا دیگه بهش شیر نده. اینطوری بچه سرگردون میشه آخه!!!!! وقتی دیگه شیر نخوره میبینی که چه جهش بزرگی میکنه و مثل اینکه یه شبه کلی بزرگتر شده. ببوس آرش جیگر رو.
میبینم کهههههههههههههههه اینجا نوعروس کم نداریم! انشالله به پای هم پیر شید مادر جووون. هستی ماجرای ازدواجت خیلی با نمک بود و شبیه به ما. من هم با شوشو همکار بودم البته اون یه طورایی رئیسم بود و با اینکه تو یه بخش کار نمیکردیم ولی مافوق محسوب میشد. خلاصه که عرض سه ماه آقای مافوق کارش به خرید نون بربری واسه مامان من رسیده بود!! مامان من هم واسش صبحونه های مخصوص میفرستاد سر کار (البته پیکش من بودم!) در هر صورت اول رابطه داماد و مادرزن شکل گرفت بعد زن و شوهری ما! یادش به خیر! اونموقع ها (12 سال پیش) تازه تازه خط همراه راه افتاده بود و باید شش ماه تو نوبت میموندی. شوشوی من هم چون بهش شماره ندادم (الان زهره میگه تو از بچگیت کنس بودی!!! هههه) خط صفرش رو به من تقدیم کرد که اگه یه وقت مسئله کاری پیش اومد بتونه باهام تماس بگیره!
جذابیت قضیه در این نکته است که چون همزمان درس هم میخوندم و به مامانم هم اکیدا سفارش کرده بودم اسم خواستگار پیش من نیاره و احتمالا ایشون یه برنامه پنج ساله!!! واسه من در نظر گرفته بودند از شنیدن جواب بله خیلی صریح من به مادر شوشو جانمان! که میخواست تکلیف پسر عزبش رو معلوم کنه خیلی جا خورد! خدا رحمتش کنه هنوز صورت متعجبش جلوی چشمامه. بعدا بهش گفتم دوست دارم هر روز واست نون تازه بیارند دم در!!
مبارک باشه بهارک جون.همه داستان آشنائیشون رو تعریف کردند الّا تو. مبارک باشه نامزدیتون.
ماآشنائیمون خیلی طول کشید.3سال.تازه من کرمان بودم و همسر محترم تهران. واسه همهین بعد مسافت خیلی طول کشید.
یک شب ما با هم صحبت کرده بودیم . و قرار گذاشتیم که حالا که ما راضی هستیم دیگه خانواده ها قرار بزارن و باهم آشنا بشن.(آخه ما زا قبل هیچ آشنائی نداشتیم)
بنده به مامان اینا اطلاع دادم که پدر ایشون قراره زنگ بزنند و هماهنگ کنند بیان کرمان که بیشتر باهم آشنا بشیم. خلاصه همه گوش بزنگ نشسته بودیم که پدرشون زنگ زدند و یه دفعه قرار خواستگاری گذاشتندو ما هم کمتر از 3ماه باهم ازدواج کردیم.
ما مراسم عروسی نداشتیم و فقط عقد داشتیم.نه عکاس داشتیم نه فیلمبردار.ولی خاطرش همیشه تو ذهنمه. من آرایشگاه هم نرفتم.دوسه هفته بعد از عروسی یکی از دوستای همسر جون که عکاس بود مارو دعوت کرد و جند تا عکس با لباس عقد ازمون گرفت.خدا خیرش بده اگه نه همون چند تا دونه عکس هم نداشتیم.
Lilypie Pregnancy tickers
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز