داستان اشنای من و علیرضا یه مثنوی هفتاد منه خودش یه کتابه که از اشنایی تا عقدمون فقط چهار سال طول کشید و تو این چهار ساااااال چه حوادث تلخ و شیرینی برای ما رقم خورد بماند ولی خیلی خیلی شیرین و به یاد موندنی بود بعد یک سال تازه عقد موندیم نه که همدیگرو نمیشناختیم
ولی عروسیمون در عین سادگی برای تمام فامیل شد یه تاریخ گرد همایی فامیلی و هر سال تو تاریخ عروسی ما همه دور هم جمع میشند چون اون موقع که اومده بودند عروسی ما کلی بهشون خوش گذشته بود خدارا شکر