2777
2789
عنوان

مامانهای مرداد 89

| مشاهده متن کامل بحث + 37808 بازدید | 687 پست
سلام مژی عزیز
خوبی خانمی؟ یسنا گلم خوبه؟ چرا یسنا بازی نکرده دیروز؟
ممنونم عزیزم....خدا رو شکر رایان زود فراموش می کنه....صبح بهش گفتم مامان هنوز بینیت درد می کنه؟ گفت نه ببین خوب شده؟؟؟ قربونش برم.....دیروز مربیش می گفت از وقتی میاد داره در مورد مامان بهارک حرف می زنه تا وقتی می خواد بره.....دیشب مامان اینا با دو تا از خاله هام و بچه هاشون موندن که امروز برن شیراز....صبح با من نیومد مهدکودک اما گفتم حتما ببرنش که بد عادت نشه...کلی گریه کرده بود....2-3 بار هم زنگ زدن منو منصرف کنند اما کوتاه نیومدم....از شما چه پنهون اگر نمیرفت سعید کلی غر میزد که برنامه بچه به هم خورده
مژی جون ممنون از تشویقت ، دارم امیدوار میشم به خودم. یه جوری میگی انگار شماها برا بچه ها غذا درست نمیکنین. من که کار خاصی نمی کنم.

من چون هر شب برای شام خودمون و نهار فردای آیلین غذا درست میکنم کلی ظرف کثیف می کنم. حالا زحمت این ظرفهای کثیفو کی باید بکشه ؟ آقای همسر ، طفلی مجبوره کلی ظرف بشوره .
Lilypie Fourth Birthday tickers

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



سلام به دوستان حاضر

بهارک جون خیلی‌ ناراحت شدم که رایان براش اون اتفاق افتاد حتما خیلی‌ گریه کرد ولی‌ یوسف براش اتفاقی‌ که میافته زیاد گریه نمی‌کنه و سریع فراموش دو شب پیش داشت بازی میکرد دستش موند لایه در دو دیقه گریه کرد بعد فراموش رفت سمت بازیش

مرسی‌ از جوابت پس اگه کربوهیدرات زیاد بخورم مشکلی‌ نیست آخه من خیلی‌ دیگه کم برنج و سیب زمینی‌ و این چیز‌ها میخوردم
دوستی ها کمرنگ بی کسی ها پیداست راست گفتی سهراب آدم اینجا تنهاست
مرسی‌ بهارک جون از جوابت ولی‌ اصلا دست خودم نیست نمیتونم زیاد غذا بخورم

مثلا غذا رو میکشم نهایت 4 لقمه می‌تونم بخورم ولی‌ بیشتر دوست دارم میوه بخورم البته آجیل هم زیاد میخورم
دوستی ها کمرنگ بی کسی ها پیداست راست گفتی سهراب آدم اینجا تنهاست
سلام به همگی
مونا جون الان دیگه باید خوب غذا بخوری که نی نی خوب وزن بگیره من از سه ماهگی به بعد که حالتای ویاریم خوب شد دیگه سیرمونی نداشتم
از چه دلتنگ شدی ، دلخوشیها کم نیست . . .
مژی جون بردیا هم بعضی روزا که میبرمش پارک همینطوریه نمیدونم چرا دپرس میشه اصلا بازی نمیکنه و با بچه ها نمیجوشه وای میسته یه گوشه نگاه میکنه ولی بعضی روزا نه مدام در حال بازیه و شارژه نمیدونم دلیلش چیه
از چه دلتنگ شدی ، دلخوشیها کم نیست . . .
مونا جون عزیزم به هر حال الان برای رشد بچه به همه چیز احتیاج داری...قند های کربوهیدرات برای رشد مغزی جنین لازمه...
سلام نوشین جون....خوبی؟ بردیا خان خوبه؟ ممنون عزیزم...واقعا خدا خودش از بچه ها محافظت کنه
ممنونم بهارک جون خوبیم خداروشکر
راستی شما برای رایان جون واکسن آنفولانزا میزنی؟ اصلا درست میدونی برای بچه های این سنی واکسن بزنیم نمیدونم یه حس مادرانه همش به من میگه که بذار بچه بدنش خودش مقاومت کنه واکسن نزنم پارسالم همش دودل بودم اخرشم نزدم
از چه دلتنگ شدی ، دلخوشیها کم نیست . . .
نوشین جون، چون رایان مهدکودک میره ممکنه امسال براش بزنم.....بچه هایی که خونه هستند و خیلی در معرض خطر نیستند بسته به مقاومت بدنشون باید تصمیم گرفت....اگر خدای نکرده بچه بگیره هر چقدر هم مقاومت بدنش بالا باشه باز ممکنه 1 هفته تا 10 روز درگیر بیماری بشه اما با واکسن حداقل مریضی رو تجربه نمی کنه......باز هم به نظرم با دکتر خودش مشورت کن
سلامی دوباره به دوستای گلم .

مونا جون منم وقتی سر یسنا باردادر بودم به غیر از موارد ویارم که چیزی نمیخوردم خییییییییییییییلی میوه میخوردم در حد تیم ملی .

الهی فدای این رایان شم عززززززیزم دلش میخواسته بمونه پیش مادربزرگ جان خب . الهیییییییی . وقتی مهمون میاد خونه ادم ، بچه ها خیلی ذوق دارن . الهیییییییی. دلم سوخت بهارک جان . اما خب حق داری .

نوشین جون یسنا دیروز اولین بارش بود نمیدونم چرا همش مبهوت بود . یسنا کلا وقتی چیزیش میشه زیاد گریه نمیکنه ولی یادش میمونه برا همه باید تعریف کنه . هفته پیش از یه پسر بچه تو فروشگاه ترسیده بود من نفهمیدم سر چی داشتم به احسان دم اتاق پرو شلوار میدادم دیدم با گریه اومد توضیح داد ولی نفهمیدم دقیق چی شده مادربزرگ پسره هم اومد گفت که افتاده زمین من بلندش کردم در صورتی که من خیلی حواسم به یسنا بوده . تمام اون مدتی که پسره تو مغازه بود گریه میکرد و از بغل من پایین نمیرفت . پسر 5 سالش بود . گفتم مامان هلت داد گفت اره -گفتم شکلک دراورد ؟گفت اره . هرچی میگفتم تائید میکرد. اخر نفهمیدم چی شده هنوز که هنوزه هر روز تعریف میکنه میگه ترسیدم . دیروز هم احساس کردم از بعضی پسرهای شر که بالای سرسره بودن میترسیید اصلا اینطوری نبوده . خیلی ناراحتم
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792