2777
2789
عنوان

من خیلی میرم محل کار شوهرم

| مشاهده متن کامل بحث + 29556 بازدید | 572 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

میگفتی از باشگاه اومدی این چه قیافه ایه😐

فکر کردم رفت لباسشو عوض کنه رفت دوش گرفت بعدم اصلا نیومد بیرون از اتاق رفتم تو اتاق دیدم خوابیده.

بعد من بارها بهش گفتم تو حموم اتاق حموم نکن رطوبتش اذیتم میکنه. وقتایی اینکارو میکنه که ذهنش مشغوله حوصله نداره بیاد حموم بیرون

هوووف خیلی سخته کنترل ذهنم. احساس میکنم حالت وسواس پیدا کرده.بعد همش به مامانم ف‌ر میکنم که میگفن من ...

راستش خواستم اشاره کنم گفتم شاید ناراحت بشی و فکرت بیستر بریزه بهم اما الان که خودت گفتی دوست دارم یکم راجبش بگم برات از تجربه ی خودم تو این موارد ،من هم تجربیات سختی داشتم تو کودکی و نوجوانیم و تو شرایط پر استرس مامانم افسردگی و اضطراب شدیدی داشتن بخاطر شرایط جنگی اونموقع و آسیب هایی که دیدن و تمام اینها رو به من منتقل میکردن بهش میگن تروماهای بین نسلی ،احساسات و رفتارها و واکنش های مشترکی که به ما به صورت رفتاری آموزش داده شدن تا در شرایط اضطراب زا یا شرایط ابهام نشون بدیم ،این فاجعه سازی هم برمیگرده به همین اتفاق ها وقتی توی شرایط ابهام هستی ذهنت شروع میکنه جستجو توی گذشته ت و سریع براش مثال پیدا میکنه مثل مثالی که خودت زدی ،عزیزم رو زندگی کاربن نمیذارن که اون اتفاقا بیفته تو با قدرت این چرخه رو شکستی اومدی بیرون از اون فصا میتونستی بشینی و انتخاب های مخدودی داشته باشی اما انتخاب تو حرکت به سمت جلو بود ،طبیعیه که شرایطی که سالها توش زندگی کردی بخش اعظمی از فکرهات رو تشکیل بدن ،این فکرا ریشه ش همونجاست نه الان ،من یکی از فوبیاهام جنگ و تموم شدن دنیاست ،ریشه ش هم اینه که تو کودکیم زیاد شنیدم که قراره بدبخت بشم و آینده برام مساوی بدبخت شدن و رسیدن روز موعود بود😢هر اتفاقی میفتاد میگفتم من که میخوام بمیرم یا بدبخت شم من که قرار نیست خوشی ببینم با کپچکترین محرکی بهم می یختم و همه احساساتم بالا میومدن اما بعد چهار سال تراپی دیدم اونا همش تو ذهن من بودن و بس به قول تراپیستم در زندان باز شده من اومدم بیرون باید باورش کنم 

فکر کردم رفت لباسشو عوض کنه رفت دوش گرفت بعدم اصلا نیومد بیرون از اتاق رفتم تو اتاق دیدم خوابیده.بعد ...

حالش خوب نبوده اینکه از چی معلوم نیست

فردا ازش بپرس تا براتون تعریف کنه اگه مسئله پیش اومده براش

با هم خوب شدید گفتید دیگه براتون تعریف میکنه اگه چیزی بشه

راستش خواستم اشاره کنم گفتم شاید ناراحت بشی و فکرت بیستر بریزه بهم اما الان که خودت گفتی دوست دارم ی ...

مرسی عزیزم که گفتی الان کمتر احساس تنهایی میکنم.

من تراپی حالن رو بد میکنه خیلی بد تحملش برام سخته. دنبال یه تراپیست جدیدم که کمتر اذیت بشم و برام مفیدتر باشه

مطمئن باش درست نیستتا الان خوب بودید یه روزه که نرفته دنبال خیانت

جالبه دو سال و خورده ایی دوست بودیم اصلا ذهنم نرفت سمت روابط گذشته‌ش با اینکه در جریانش بودم. کاش اون موقع ریز میشدم

شما دوستداری وضعیت همیشه اوکی باشه و همسرتون حواسش به حالش و رفتارش باشه و یجورایی اگه یه روز یکم اوکی نباشه شما خیلی بهم میریزی، که ایشونم متاسفانه کارش یجوریه که حالش یه روز خوبه یه روز بده کلا چالش هست چه از طرف کارش چه دوستاش و درمورد اکسشم حق داری هرکدوم از ما بودیم هم حساس بودیم ولی خب با این فکر فقط خودت داغون میشی و این تصویر سازی ها کمکی بهت نمیکنه فقط انرژی منفی میده که زندگیتون خدایی نکرده خراب بشه

جالبه دو سال و خورده ایی دوست بودیم اصلا ذهنم نرفت سمت روابط گذشته‌ش با اینکه در جریانش بودم. کاش او ...

اون موقع هم با دوستاش در ارتباط بودی؟

حس میکنم کرمایی که اطرافیان هم ریختن بی تاثیر نبوده یعنی بیشتر به خاطر حرفا و رفتارای دوستاش حساس شدی اونا در مورد اکسش گفتن و شما نگاه واکنش همسرت کردی و این حساست کرده و تو خلوتت بهش فکر کردی و تا مشکلی میشه میگی نکنه دلش با من نیست و…

اون موقع هم با دوستاش در ارتباط بودی؟حس میکنم کرمایی که اطرافیان هم ریختن بی تاثیر نبوده یعنی بیشتر ...

نه شوهرم وقتی از اون دختر جدا شد کلا با اون اکیپ قطع رابطه کرد چون اکسش اونجا بود بعد اکسش رفت طرح یه شهر دیگه باز رابطه شوهرم باهاشون اوکی شد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز