خیلی مرگ ومیر زیاد شده.
ومن همش به خودم میگم خوب که چی تهش مرگه.
یه روز همه چی هست من نیستم.
این خیابونا این خونه بچه هام.
هر چیزی نگاه میکنم پایداریش ازمن انسان بیشتره.
خیلی این افکار ناامیدم کرده.
چن وقت پیش یه دختر ۱۸ساله بود از اشناهامون تازه هم عقد کرده بود شب خوابید صبح بیدارنشد.تو خواب سکته کرده بود.
به قدری این دختر زیبا و سرزنده بود من هنوز توشوکم.
این مردن های یهویی
منو از زندگی نا امید کرده