برا این که من سهل انگاریکردم رفت تو خیابون و باقیشو بزارید نگم
البته گربه خونگی نبود ها من هم کوچولو که بود از تو خیابون پیداش کرده بودم
اینو بزرگش که کردم حدود 2 سال و نیم تازه فهمیدم که این که یه گربه بودآدم بچه داشته باشهچقدر مسئولیت سنگینیه
می رفتم کوه و بیابون و طبیعت همیشه می بردمش با خودم گردش
کوچولو که بود می زاشتمش تو کیف کمری ! می بردمش
بزرگتر که شد دیگه جا نمی شداون تو
می رفتیم اونجا درش می آوردم بچرخه
همش می رفت بالای درخت ها تا غروب همون جا می شِست دم غروب ها باید به زور می اوردمش پایین که بر گردیم
می بردمش با همنوعان بیرونش ( خیابونی پارکی ) دیدر می کرد
ولی اصلا حال نمی کرد باهاشون
همیشه باهام بود چون کسی نبود ازش نگهداری کنه هم تو خونه
هم محلکار هم هر وز تقریبا می بردمش با خودم
وقتی که مرد یاد این افتادم بعضی وقت ها اینقدر اذیتم می کرد یک کم تنبیهش می کردم یکی دوبار هم یه جارو بود ازش می ترسید من هم کرمم می گرفت با اون می ترسوندمش
به این فکر میکنم که وقتی خودم مردم اونجا منتظرمه که برا این کار هام بهش جواب بدم
اینو یکی از دوستام که شهرستانه پیدا کرده بود که تو خیابون مونده بود بی مادر
گذاشتش تو یه جعبه با اتوبوس برام فرستادش تهران
بعد از مرگ اون یکی دیگه رو پیدا کردم از خیابون آوردم خونه
ولی حس کردم به خاطر مشغله کاری و نداشتن وقت این یکی هم ممکنه مثل اون نرسم براش درست وقت بزارم فردا اون دنیا مسئولیت این هم به مسئولیت هام اضافه می شه دادمش به یکی از دوستان که خونه حیاط دار داشتن ازش مراقبت و نگهداری کنه....