شوهرم یه حرفاهایی بهم زد که البته حق داشت و الان از خودم بدم میاد

 با نهایت احترام واس همسرت من برشما حق میدم . شوهرتون دیگ زیادی هندیش کرده . چطو شما گناه نداشتی دل نداشتی !! توی اینهمه سال یکبار نیومده خونتون بی دلیل بعد همسرت توقع داشته فروتنانه بری ... بنظرم بهترین کارو کردی بذا کلا این خونواده سمی از زندگیت کنده شه . رفت‌و‌آمد تهش جنگو دعواست 

فقط مرگه که جبران نداره.شما دست پیش بگیر عزیزم یه کادو و شیرینی بخر برو خونه مادرشوهرت بگو مامان جون تو همه این مدت منتظر بودم بهم یه اشاره بکنید تا بیایم پیشتون الان که آبجی پیام داد خیلی خوشحال شدم و اومدم من با شما دشمنی ندارم اتفاقا خیلیم دوستتون دارم ولی اوایل ازدواجم بود ازتون توقع مادری داشتم اینجوری تقصیر این ۴سال میفته گردنش شوهرتم راضی میشه رفت وامد کنی

فعلا نرو. واسه عید در حد عیددیدنی ب شوهرت پیشنهاد بده ک بریم..فقط هم خونه مادرش برو نه خونه خواهر و برادرا. ارتباطت هم در حد ماهی دو ماهی یه بار سرزدن نگهدار نه بیشتر‌ این ک واسه جاریت هم همه کاری کردن ب شوهرت بگو وقت پیری و مریضی و گرفتاریشون هم از همون جاری انتظار داشته باشن نه مت 

و البته من حق رو بشما میدم نه همسرت. به نظرم زود کوتاه اومدی. چرا پذیرفتی حق با شوهرته؟

 رک بگم واست مهم نباشه زیاد دل ب دلش نده ... اون خونواده اگ شعور داشتن تورو اذیت نمی‌کردن .الآنم همسرت داره سنگ خونواده ااییو ب سینه میزنع ک توی چهار سال یکبار در خونشو نزدن ....  کلا ن عذاب وجدان بگیر ن ناراحت باش .

بخاطر اینکه برای جاریت خیلی کار کردن نذاشتی شوهرت عروسی برادرش بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بقیه رو بیخیال میشم فقط همین که بخاطر تو عروسی داداشش نرفته چیز کمی نیس خوش بحالت قدرش رو بدون

خوب کردی.ولی حالا بخاطر همون همسرت بگو باشه دوست داری باهاشون رفت اومد کنیم باشه امروز برین با هم خونشون.اگه پزیرایی کردن و خوب بودن که خوب باشید ولی اگه بد که دیگه همسرت میبینه که ارزش ندارن .و بی خیالشون میشه.این که دیگه سخت نیست.

ببخشید مداخله میکنم اما چرا باید بره پابوسی خونواده اایی ک شعور برخورد باهاشو نداشتن !!!! چرا باید تحقیر کنه خودشو !! گناه اسی چیه !!!  لطفا اینقدر خود کم بینانع و بی غرور نصیحت نکنیم اسیو. تا ابد حق بااین دختره

خودت رو اذیت نکن 

دو روز هیچی نگو 

بعد یه موقعیتی رو جور کن گرم و دوستانه تمام اتفاقا و مشکلاتا و فرق گذاشتنا و نیومدناشون تو جشنتون رو همه رو دوباره به شوهرت بگو ببین چی میگه وسطاشم بغضی شو 

بعدم بگو ولی برام دیگه اهمیتی نداره نمیان خونم محل نمیدن آدم حسابمون نمیکنن هیچ احترامی نمیزارن و فرق گذاشتنا و  فلان

دیگه مهم نیست نمیخام ناراحتیت ببینم  

اگه میخوای میریم خونه خانواده ات اگرم میخوایی مهمونشون میکنیم

مهم نیست، کارخوب کردی

به همسرت بگو زمان حلش میکنه ناراحت نباش

تلفن که ازت نگرفتن با مادرت و خواهرت صحبت کن

ولی حق با من بوده وقتی اونا مراسم ما نیومدن، ما هم نرفتیم تمام

منم جواب خواهرت را دادم که فکر کرده به خاطر حسادت اینجوری شده در حالی که من جواب رفتار خودشون را دادم اگه ناراحت شدن ببین چقدر حق داشتم

اما اینکه خونت نیومدن خیلی خوبه، مهمون اینجوری میخوای چیکار 😉

ولی من تو حق میدم. اگه منم خانواده شوهرم اینجوری کرده بودن رفت و آمد رو قطع میکردم