من چند وقتی بود تمام کینه و خشمی ک ازشون داشتم دوباره یادم میومد...
با اینکه فکر میکردم بخشیدمش و...
روز مادرم سالهای پیش خریده بودم امسال اصلاااا ب روم نیاوردم...
بعد باهام قهر کرده...
گفته بود حداقل یه زنگ میزدی..
منم چیزی نگفتم.. ولی بعدش طاقت نیاوردم و یه پیام بلند بالا نوشتم براش..
که شوهرمم خوند .
و اونم جوابش این بود ک بالاخره ب دنیا اوردمت و شیرت دادم دوسال شیره ی وجودمو دادم بهت و...
بعد گفته بود تو خودتم ک بچه داری نکردی اصلا و یه نفر دیگه بزرگش کرد و....
کلی چیزای دیگه و...
همسرم خیلییی ناراحت شد...
میخواست زنگ بزنه ک نزاشتم..
دیگه الان کامل شناخته شون...
دیروز کلا حال خوبی نداشتم.. زود اومد خونه مثل پروانه دورم بود...
ولی ب پدر مادرمم هی بد میگفت..
بعد گفت من راضی نیستم برای چه پدر چ مادرت از پول من کوچیک ترین چیزی بخری حتی ی شکلات...
و حتی راضی نیستم پول من صرف یه پیام ب اونا بشه و...
گفتم ب بابام چیکار داری...
و یکم بحث کردم باهاش...
که اونم عصبی شد گفت کلا دیگه تموم شد و دیگه حق نداری ببینیشون و...
گفتم باشه
که آروم بشه گفتم جدی نیست...
ولی بعدش گوشی برداشت زنگ زد ب مادرم ک جواب نداد...
پرسیدم چی میخواستی بگی
گفت میخوام بگن دیگه کاری بهت نداشته باشه و...
خودمو دیگه زدم ب بی خیالی....
تمیدوتم دیگه زنگ زد پیام داد یا نه...
ولی تو خونه همش فحششون میداد...
اخ قلبم درد میگیره از حرفاش....
ولی در کل اوضاع بدی شد....
انقد فحش داد. اون لاب لا ها ب خودمم یه چیزایی گفت ک تو بهتم....
هیچی دیگه ..
دیگه از قبلا هم بی کس و کار تر شدم رفت..😔😔😔