سه تا دوست بودیم
من و مهسا و فرناز
مهسا یه اداره ی خیلی خفن با حقوق عالی استخدام شد
بعد یه مدت دیگه اصلا جواب مو نداد
منم خیلی ناراحت بودم ، ازش پرسیدم چرا اینجوری رفتار میکنی
گفت فرناز گفته : سنوریتا « یعنی من » میگه مهسا از وقتی استخدام شده خیلی قیافه میگیره و از این حرفا و و و
با این که قسم خوردم من این حرفارو نگفتم ، ولی باور نکرد
به خود فرناز گفتم چرا این دروغارو گفتی ؟
بلاکم کرد
و این جوری دوستی من و مهسا برای همیشه تموم شد