طبقه بالای پدر شوهرم زندکی میکنیم شوهرم بشدت دهن بینه.ب من میگه تو اخلاقت بده هرچی گرفتاری دارم و بی پولی و قسط و قرض بخاطر توست...
حالا بگم چرا میگه اینا رو.
من از خاتوادش خوشم نمیاد چون بشدت بیشعورن اون بابای گور ب گورشدش که همیشه خدا از ادم طلبکار بود کارای خونشون میکردم تهش کلی کنایه ب خودم ب بچم میگفت مامانم با زبونش حرف نمیزد با اونجاش حرف میزد انقدر حرف مفت زنه.منم قطع رابطه کردم.شازده پسر اومدن خواستگاری شپش تو جیبش کله ملق میزد ترکیه رفتناش و هواپیما سوارشدن و خوش گذرونی هاش کرده بود و با بی پولی تمام اومد و منه خر بله منه خر قبول کردم.دیدم پدر شوهرم هییییچ کمکی نمیکنه تازه میگه ب مامانت بگو خونه براتون جور کنه!!!!ب همسرم گفتم بیا طلای مجردیم بفروشیم عروسی هم نمیخام اتلیه هم نمیخام بجاش زمین بخریم همش طلاهای خودم بود حدود ۸۲ گرم بود ک ۱۸ گرم شازده خریده بودن...خلاصه بی عروسی اومدیم سر زندگی حتی ی عکسم نداریم.
قیمت اون زمین شد هزار برابر.الان قده ی اپارتمان پول داریم .بعد همش بهم سر کوقت میزنه تو بدی تو من. مقروض کردی.خستم چ کنم