همش فک میکنم چی میشد منم تو یه خانواده خوب وپولدار بدنیا میومدم
چی میشد منم به آرزوهام میرسیدم
چی میشد اگه دوران بچگیم بهتر میگذشت
حتی ساده ترین چیز ها واسم شده آرزو
حتی یه تبریک ساده تولد (دور روز پیش تولدم بود🙂)
کاش پدر داشتم کاشش میفهمیدم حضورشو که هر وقت گریه میکردم یا خسته بودم
بغلم میکرد
من حتی از ساده ترین چیز ها محرومم
حتی یه بغل
یه دلگرمی 😔چی میشد منم میشدم دختر بابا
چی میشد اگه جمع خانواده گرم بود همه با هم مینشستیم سرسفره
میگفتیم میخندیدیم🥺😪من از سکوت خسته شدم
هیچی از جوونیم نمیفهمم
اصلا شبیه همسن وسالیام نیستم انگار مستقیم دارم میرم به سمت پیری !!!چرا چیزایی که بقیه تجربه میکنن رو من تجربه نمیکنم😭
چی میشد منم تو نازونعمت بودم
غصه امروز وفردا رو نداشتم ،دلم گرم بود به پدرم
من حتی نمیتونم با یه پسر حرف بزنم انگار نمیدونم جنس مرد چجوریه!محبت مرد رو ندیدم ازاین مینرسم روزی بازیچه دست جنس مخالف بشم اینقدر محبت ندیدم مثل روحم انگار سردم ناامید وتنها
سخته همه اینارو تو 21 سالگی بفهمی
من هیچ چیزو به موقعش تجربه نکردم
فک میکردم جوونیم خوب بگذره😔😔هیچ وقت واسه کسی دردودل نکردم
اصلا بلد نیستم
کاش همون بچگی میمردم😔نوجوونی همع با کلی خوشی گذشت من مینشتم زل میزدم یه گوشه به اتفاقی که برام افتادع بود فک میکرذم
به درک نشدن😔به خورد شدنام
به حس بی ارزشی که همشون بهم دادن
چرا باید اینجوری میشد
ساده ترین کار ها واسه من سخته
بزرگ شدن کابوسه برام
کاش هیچ وقت بدنیا نمیومدم کاش سقط میشم کاش مادرم تو سقط کردنم موفق میشد
کاش وقتی شرایطو نداشت منو نمی اورد به دنیا
من تو بچگی چیزایو مجبور بود هذم کنم که حتی راجبش یه کلمه هم باهام حرف نزدن
مگه یه دختر بچه به درک نیاز نداره
پس چرا ولم کردم چرا باهام حرف نزدن
برعکس باهام کاری کردن حتی خودمو دوست ندارم انگار باورم شده من نفرین شدم انگار من عجیب غریبم 😔😔😔
خسته شدم از همه چی