یه بار با دوست پسر سابقم بیرون بودیم مامانم زنگ زد گف برگشتنی دوغ و کره بخر پسره گف من برم بخرم گفتم نه خودم میرم
خلاصه وقتی از مغازه اومدم بیرون یهو دیدم پسره انگشتشو کرده تو دماغش تاااا ته🤮
انگشتش دیده نمیشد تا مغزش فرو برده بود
خودشم حواسش نبود سرش تو گوشی بود
منو میگی🤢نمیخواستم سوار ماشینش بشم میخواسم فرار کنم
ینی متنفرم از کسایی که دست تو دماغ میکنن متنفرررررررر
اااه چرا یادش افتادم لعنت بهت لعنتتتتت
شما بودید به روش میاورید؟؟؟؟چی میگفتید