عزیزم باید همون موقع میگفتید حالا هم که نگفتید دفعه بعد که زنگ زد خیلی آروم با خنده بهش بگید وای من از اون شل که اومدم خونتون گفتم دیگه بهتره رفت و آمد رو کم کنیم چون بچه ی تو توی اتاق بچه من این کار و..........کرده چون بچن من به شما نگفتم ولی از وقتی که اومدم خونه شما و رفتارتو با بچم دیدم بهت میگم
وای بخدا خواهر شوهر منم همین جوری بود می‌رفتیم خونشون بعداز مدتها در اتاق قفل میکرد بعد مثلاً پسرش میخواست چیزی برداره اگه پسر من می‌رفت دنبالش تو اتاق شوهرش میومد دعواش میکرد پسرمو منم الان خودشون بکشم هم در باز نمیکنم بخدا ماشین شارژی گرفته بودم برا پسرم بچم یکسالش بود خودش هنوز بلد نبود سوار بشه پسر خواهر شوهرم انگار اومده بود شهربازی همه چیو میترکوند ومیرفت
من بودم انقدر میپیچوندمش، که عادت اومدن به خونم از سرش بیفته
رفت و امد رو هم محدود به عید و این مناسبتا میکردم
ببین دیگه بهش فکر نکن
اینم یه تجربه ای شد
فردا جمعه است ناهار مورد علاقه پسرت رو درست کن یا برید بیرون پارک و شهربازی و رستوران
خوش بگذرانید
یه بازی فکری براش بخر باهم بازی کنید
به چشم یه تجربه بهش نگاه کن
چون ذات خودت خوبه و نمیتونی بدی کنی پس با همچین کسایی فاصله بگیر خداروشکر که شوهرت هم اینو فهمیده کارت راحت شده
اره منم اوایل انقدر ناراحت میشدم وخودخوری میکردم الان ولی سالی دوبار میرم نهایتا اونم به اصرار خودشون رفتنی هم یه ماشین براپسرم میبرم که باهاش بازی کنه اوناهم میان هرچقدر هم پسرش له له بزنه در اتاق باز نمیکنم یه ماشین شکسته میذارم بیرون ولی بخدا پسرم یه عالمه وسیله گرون داره همرو این بچه ترکوند من ساده صدام هم در نیومد ولی الان راحتم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز