من واقعیت رو گفتم
۲ سال هم همه جوره خونوادم تهدید کردن
آخر سر با شوهرم قرار گذاشتیم رفتیم محضر یه صیغه خوندن رفتم خونش عصر به بابام زنگ زدم گفتم
۳ روز بعد همه رو شام دعوت کردم هر دو طرف
ما قصد داشتیم یه مدت همو بهتر بشناسیم بعد عقد کنیم
بعد اینکه خونوادم داماد و خونوادش و دیدن از من بیشتر عاشقش شد
یکسال بعدم محضر عقد کردیم