سلام دخترا ۲۰ سالمه بیاین جریان زندگیمو تعریف کنم
همسنیم منم به فکر مردنم
بگو
حاجی حال ی ایران بده
بگو
۲ تا خواهر دارم و ۴ تا داداش یه خواهر ۱۸ سالشه و یه خواهر دیگه ام ۱۵ سالشه و داداشام سه تاشون از من بزرگترن و یکی ۱۲ سالشه من بابام از اول اصلا بهمون محبت نمی‌کرد بیشتر تو خانوادمون دعوا بود همیشه بابام با مامانم دعوا بود ما هم اصلا به بابامون نزدیک نبودیم
خوب
من ۱۴ سالگی ازدواج کردم خوب بود شوهرم خیلی بهم محبت میکرد جای همه ی بی محبتی هارو جبران میکردم مامانم همیشه بهم میگفت خواهر کوچیک ترمو که ۱۸ سالشه خیلی بیشتر از من دوست داره همیشه این مقایسه هارو میکرد مثلا داداش بزرگمو خیلی از بقیه داداشام بیشتر دوست داره همیشه این مقایسه ها بود و منو همیشه ناراحت میکرد
کاش اول تایپ می کردی
تا اینکه سه تا داداشام ازدواج کرد خونه‌ی داداش بزرگم با مامانمه زنش خوب بود با ما ما هم دوستش داشتیم ولی زن داداش وسطیم زیاد خوب نبود همیشه خودشو می‌گرفت مسخره میکرد یه مدت خونه اش با مامانم بود ما اصلا تحویلش نمیگرفتم میدونستم ناراحت میشه اینا ولی خو هیچوقت به روش نمی‌آورد ولی خو مارو هم اذیت میکرد منظورم از ما بیشتر منو اون با هم خوب نبودیم همیشه با خواهر کوچیک ترم خوب بود
زن دادشم بزرگم ۲۵سالشه خودشو از اول به خواهر کوچیکتره نزدیک کرد من زود ازدواج کردم واسه همین زیاد نزدیک نبودم با داداشم اینا ولی خو خواهر ۱۸ سالگی ازدواج کرد با همون صمیمی بود واسه من اول اصلا مهم نبود که به خواهر کوچیک ترم خیلی اهمیت میده
الان که دو سه ماهه اومدم اینجا خونه مامانم منو خواهرم ما هردومون خونمون تو یه شهره با هم اومدیم خونه مامانم چند ماهه واسه یه کاری الان زنداداشم که من خیلی باهاش خوب بود تا حالا یه بار باهاش دعوا نکردم واقعا دوسش داشتم عمدا بهم نشون میده که به خواهرم بیشتر توجه میکنه مثلا داداشم یه چیز درست کرده بود واسه مامانم آورد واسه داداش کوچیکم آورد زنداداشم خواهرمم صدا کرد داد ولی دیدن منم نشستم با اینکه من اون چیزو دوست نداشتم ولی یه تعارف هم بهم نکرد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز