خاک میخواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانه نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من نگاه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشم های ناشناسی می خزند
روی کاغذ ها و دفتر های من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من،با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند بجای
تار مویی،نقش دستی،شانه ای