شوهرم گفت تو سفره خونه یه زن حوری دیدم که یه پارتنرداغون داشت میگفت دوستم کوبید تو سرش گفت بیا شانس مارو ببین طرف با این قیافه پلشتی چه زنی گیرش اومده ،گفتم اهان پس تو میخوای جدا شی به رویا اینکه یلکه یه همچین زنیم بیفته به تور تو گفت دقیقا همینه باهم لج بازی یا شوخیم نداریم کاملا جدی حرفا دلش بهم میگه متن تاپیکا قبلم همین الان میذارم در جریان زندگیم باشین من حالم خیلی بده من خوشکلم زشت نیستم اما حوری نیستم همه چی تموم نیستم خرج خودم کنم میشم اما ندارم که خرج کنم خودشم نمیده نداشته برم سر کارم به خودم برسم که بشم باب دلش
میگه جدایی ملکه ذهنم کردم نمیدونم حتما باید برسم همش فک میکنم که یه زندگی اکازیون در انتظارم اشتباه تصمیم گرفتم و الان تو رابطه اشتباهم .شوهرمم وضع مالیش جوری مستاجر اما دستش به دهنش میرسه .. و خوش چهرس و دیگرانم فک میکنن چه اخلاق خوبی داره خودشم میگه طاهرم دیگران میسوزنه درونم نزدیکام .. ولی خوب شوهرم اخلاقا بدی داشته با من که میددنم اگه من باب میلش بودم باهام اینکار نمیکرد. خودشم گفت اینو ، و من زنشم میدونم که اینجوره گفت که یه زندگی داشته باشم با زنی که دوس دارم به اون دیگه اینجور نمیشم نگین نه نمیشه میدونم به اون ارزش میداره و دوسش میخواد داشته باشه من چطور از این فکرا از این طعلق خاطرم بهش دست بکشم
🎈🎈بخدا جدایی پذیرفتم میدونم زندگیمون فایده نداره دیگه ولی نمیتونم با خودم کنار بیام همش مدام گریه میکنم دوستم ندارم رابطم باهاش ادامه پیدا کنه چون میدونم فایده نداره بعد اینم همینجوردرست نمیشه بدترم میشه ، فقط با خودم کنار نیودم شوهرم ده ساله روزی ده بار من طلاق میده نذاشته بچمونم بشه 😩 پیر شدم تو بیستو هفت سالگی هر روز تو جهنم دو دلی اینکه زندگیم زندگی میشه یکم به خودم میرسم میبینم یکم بهم جور دیگه نگاه میکنه چون خوب شدم پشیمون میشه
فرداش دوباره جور دیگه من میبینه دلش میخواد جدا شه.
میره بیرون دخترا بیرون میبینه میاد خونه عوص میشه من خوشکلم ولی شوهرم خوب یکی میخواد هیچ ایرادی نداشته باشه من الانم بیرون میرم جزءخوشکلام اما برا شوهرم کافی نیستم و چون کافی نیستم اعتماد به نفسم از بین رفته مدام خودم سرزنش میکنم چرا مثل فلان دختره یا فلان بلاگره نیستم بی عیب نقص مثلا چش رنگیم ولی ایرادم صورت بدون گونمه و کمرم باریکه بالا تنه خوبی دارم خوبه این، ولی پاهام تپله شوهرم دوس داشت لاعر میشد پاهام و صورتمم پر ...
بعد ده سال خونه مادر شوهر نشستن بهم گفت که قصدش جدایی بعد بریم خونه جدید بعد اقدام کنیم برا جدایی گفتم باشه گفتم شاید حال هوا خونه جدید یکم عوضش کنه اما نکرد ،بجز این کلا رفتا بد دیگه خیلی داره همروووووو تحمل میکنم چون دوسش دارم اما اونا هیچکس تحمل نمیکنه ولی من میکنم اما این جهنم دو دلی که داره من انداخته توش عین مرگ تدریجی برام نه دلم میخواد برم نه توان موندن دارم بهم ریالیم پول نمیده به خودم برسم بعد ده سال تازه یدره جلو موهام شاخک هامو فیس فریم فقط یه رنگ گرفتم رنگ کنم بخداااااا عین اسحاب کهف شدم بیرون در میام اصلا یجوری میشم انگار ده سال زندان بودم اخه پول ندارم که در بیام بیرون شهر غریبم .
مهریه ندارم هی نگید مهریه بگیر تو مراحل جدایی دوسال پیش گرفتم بعد اشتی دادم بهش قرار گذاشت جدا خواستیم بشیم بده بهم الان یه بار میگه میدم یه بار نه
🎈میدونید چیه من بجز اینکه مدام فک میکنم شوهرم با ادم بهتری از من ازدواج میکنه برا اون صدشو میزاره با این عداب میکشم مدامممم خودم سرزنش میکنم که تو الی تو بلی و من قطع به یقین میدونم شوهرم من به خاطر زیباییم نمیخواد و فک میکنه دخترا دیگه که محیط کارش باهاشون هم کلام میشه چه اشغالین منم ادم سطح پایینی نیستم اما خوب حوری نیستم یعنی بی عیب نقص .. من براش کسل کننده یکنواخت شوم مدااااام تو اینستا همش میگم شوهرم اگه من همچین چهره ای داشتم اونم من اینجوری دوس داشت همش خود خوری میکنم جلو اینه به خودم نگاه میکنم گریه میکنم مدام خودم سرزنش تخریب میکنم نه شوهرم من نمیپسنده انقدر اون اذیت نکن بذار بره به رابطه ای که دوست داره و من خیلی سر این داغونم بغض خفم میکنه