تقویم ۱۴۰۴ گرفته بودم
ساعت سال تحویل رو نگاه میکردم
به نامزدم گفتم که اولین سال مشترکمون که کنار همیم و همین حرفا بعد پرسیدم کجا بریم فقط میخواستم ببینم چه جوابی میده
برداشته میگه مامانم تنهاست شما خانوادتون خواهرات هستن تا اینجا مشکلی نداشتم و خب با خودم گفتم چیزی نمیشه من میرم اونجا بعدش برداشت گفت
من پیش مامانم تو هم خواستی میتونی خونه بابات اینا باشی
قبلا هم تو جلسات آشنایی در مورد این موضوع حرف زدیم و حساسیتمو دیده بود
نامزدم بچه آخر خانوادست خواهر و برادرم داره پدرشون در قید حیات نیست به واسطه اینکه بچه آخری که تو خونه مونده احساس مسئولیت بیشتری میکنه منم خیلی سعی کردم درک کنم و کنار بیام
ولی واقعا بعضی وقتا دلم میشکنه نمیدونم چیکار کنم